تاریخ جنبش‌های اجتماعی

تجربه شیلی (بخش هفدهم)

بیگانه را بکش!

وقتی ما نسل پس از انقلاب ایران بچه بودیم، سرودی مرتب از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد و مجبور بودیم در صف‌های صبحگاه مدرسه بخوانیم که هنوز در متروک‌ترین دالان‌های ذهن‌مان طنین‌انداز است: «دشمن خیال کرده ما نوگل بهاریم، اما امام ما گفت ما مرد کارزاریم…»

در این سرود گفته می‌شد که امام (روح‌الله خمینی) حرفی زده که باعث ترس دشمن شده و آن هم اینکه: در ایران «پاینده است اسلام» و «ما بچه‌های ایران جنگیم تا رهایی، ترسی به دل نداریم از رنج و بی‌غذایی، حتی اگر شب و روز بر ما گلوله بارد!» در این سرود که القا کننده سیاست‌های ایدئولوژیک حکومت است و به قصد مغزشویی کودکان سروده شده، بارها واژه دشمن تکرار می‌شود: «از توپ و تانک دشمن هرگز نمی‌هراسیم، دشمن گیاه هرز است، ما مثل تیغ و داسیم.»

این واژه معروف‌ترین کلام «علی خامنه‌ای» در دوران حکومت طولانی‌اش بر ایران است؛ تا حدی که وقتی مردم کوچه و بازار می‌خواهند صدای او را تقلید کنند، با طنزی که نوع تلفظ او را نشانه رفته می‌گویند: «دژمن!»

ناظران رسانه‌ای بارها از میزان استفاده او از این واژه در هر یک سخنرانی، ابراز شگفتی کرده‌اند. اما این ویژگی خاص خامنه‌ای نیست و تقریباً تمام خودکامه‌های تاریخ هم همین‌طور عاشقانه از واژه دشمن استفاده می‌کردند. «رندال وود» در کتاب «خودآموز دیکتاتورها» شرح می‌دهد که یک مستبد بلندپرواز برای رسیدن به قدرت، به پیامی نیاز دارد که روح مردم را تحریک کند. البته در شرایط ایده‌آل، جامعه نیازی به راهبری یک حاکم مستبد ندارد. ولی وقتی اوضاع نامناسب است و جامعه گرفتار مشکل، انداختن مصائب به گردن یک مقصر راه خوبی برای متحدکردن نیروها است. یعنی افراد فرصت‌طلب علت ناراحتی مردم را پیدا می‌کنند و خود را به عنوان ناجی جا می‌زنند.

به این نمونه‌ها توجه کنید: «معمر قذافی» که با کودتا در لیبی به قدرت رسید، با سخنرانی‌های پرشور علیه نظام سلطنتی سابق که مورد حمایت غرب بود، قهرمان ملت شد. «کیم ایل سونگ» مؤسس کره‌شمالی، همیشه روزگار اشغال و تحقیر کشور توسط ارتش ژاپن را یادآوری می‌کرد و بعدتر پسر و نوه‌اش از اختلافات با ایالات متحده آمریکا دشمن دیگری تراشیدند تا با آن بر مردم کره حکومت کنند. «عیدی امین» هم محرومیت مردم اوگاندا را به استعمارگران انگلیسی نسبت می‌داد و با همین بهانه زندگی مردم این کشور آفریقایی را سخت‌تر از گذشته کرد.

معروف‌ترین مورد هم جناب «آدولف هیتلر» که وقتی آلمان بعد از جنگ جهانی اول دچار تورم شدید و بیکاری گسترده بود، از میان توده‌های سرخورده و با عقایدی بر اساس «نفرت نژادی» ظهور کرد. او شکست آلمان در جنگ اول را به توطئه یهودی‌ها نسبت داد و یکی از نخستین اقداماتش پس از قدرت‌گرفتن حزب «نازی» (ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان) پاکسازی این دشمن بود. رندال وود می‌نویسد: «وقتی مردم باور کنند که دشمن وجود دارد، دور چنین تفکری جمع می‌شوند.»

• اخراج فوری هندی‌ها از اوگاندا

در شیلی پس از کودتا هم حذف متحدان خارجی دولت چپگرای سالوادور آینده، به شکل جدی پی‌گیری شد. فردای کودتا به تمام اتباع خارجی اولتیماتوم داده شد تا خود را به وزارت دفاع یا حوزه پلیس محلی معرفی کنند. سه روز بعد، خونتای نظامی در اعلامیه‌ای رسمی بیگانه‌هراسی را به اوج رساند: «ما در قبال خارجی‌هایی که برای کشتن شیلیایی‌ها آمده‌اند هیچ ترحمی نخواهیم داشت. شهروندان برای کشف این افراد هوشیار باشند و آن‌ها را به نزدیک‌ترین مقام نظامی معرفی کنند.»

در پی این فرمان‌ها بیش از ۶۰۰ خارجی بازداشت شدند، بسیاری از آن‌ها شکنجه و بعضی کشته شدند. حتی «روبرتو بولانیو» نویسنده مشهور شیلی که در مکزیک بزرگ شده بود، در یک ایست بازرسی به خاطر لهجه‌اش دستگیر و مدتی زندانی شد. این در حالی بود که نظامیان کودتاچی برای اموری مثل ترور و شکنجه و البته آموزش تکنیک‌های آن به نیروهای امنیتی، از پاراگوئه و برزیل مزدور می‌آوردند.

در ایران پس از انقلاب ۵۷ هم «اجنبی» زیاد بود. کارمندان شرکت‌های خارجی گروه‌گروه از ایران خارج می‌شدند و انقلابیون خیلی زود به سراغ آن اندک خارجی‌های باقی‌مانده یعنی دیپلمات‌های خارجی هم می‌رفتند: آسیاب به نوبت! اما خطرات دیگری وجود داشت که باید زودتر دفع می‌شد: بازگشت سلطنت از یک سو، و از سوی دیگر گروه‌های مختلفی که در پیروزی انقلاب نقش داشتند و حالا مزاحم برقراری یک حکومت اسلامی بودند. پیش از آن هم حمله به گروه‌های اقلیت دینی و نژادی آغاز شده بود. همزمان با اعدام، زندانی‌کردن و مصادره اموال بهائیان و یهودیان، اقوام کرد و بلوچ و عرب اهل‌سنت در چهارگوشه کشور سرکوب شدند. مثلاً «کریم دستمال‌چی» که از حامیان خمینی بود و برای او در منطقه «ورسای» پاریس خانه خرید و در اجاره هواپیما برای بازگشت خمینی و همراهانش به ایران نقش داشت؛ دو سال بعد به اتهام «افساد فی الارض» اعدام و اموالش مصادره شد.

می‌بینیم که این روند دو وجه دارد: ابتدا سیاست بیگانه‌هراسی برای آماده‌کردن ذهن جامعه و توجیه رفتارهای غیرانسانی، و در کنارش سرکوب و غارت گروه‌های اقلیت که هرچقدر وضع اقتصادی‌شان بهتر باشد، دشمنی نظام حاکم با آن‌ها عمیق‌تر است؛ مثل جامعه یهودیان و بهائیان ایرانی. البته این شیوه‌ها قدمتی به بلندای تاریخ دارند و مثلاً مصادره ثروت شهروندان به بهانه خیانت، از زمان «کالیگولا» در دهه‌های ابتدایی تاریخ میلادی رواج داشته. این امپراتور خونریز برای تأمین هزینه ریخت‌وپاش‌های بزرگش، ثروتمندان رومی را در محاکمه‌های قلابی به خیانت متهم و اموال‌شان را مصادره می‌کرد، یا با سلب شهروندی املاک‌شان را می‌گرفت.

در خودآموز دیکتاتورها از این سیاست با عنوان «ساختن سپر بلا» یاد می‌شود. همان کاری که «اسلوبودان میلوشویچ» صرب علیه مسلمانان و سایر اهالی بالکان کرد، یا هیتلر علیه یهودیان و کوچ‌نشین‌ها. «رافائل تروخیو» حاکم نظامی دومینیکن هم مهاجران هائیتیایی را عامل پس‌رفت کشورش معرفی کرد و سال ۱۹۳۷ در یک عملیات خونبار ۲۰ هزار کشاورز مهاجر توسط ارتش کشته شدند. معمر قذافی هم در یکی از نخستین اقداماتش پس از غصب قدرت با کودتا، سال ۱۹۷۰ یهودیان و ایتالیایی‌ها را از کشور اخراج کرد.

اما از همه جالب‌تر، مورد عیدی امین است. دیکتاتور اوگاندا ۱۸ ماه پس از آغاز حکومتش، در یک سفر استانی بود که سپیده‌دم ۵ آگوست ۱۹۷۲ به ایستگاه رادیویی محلی رفت و گفت دیشب خواب دیده آسیایی‌ها شیر گاوی را می‌دوشیدند اما به آن غذا نمی‌دادند: «پس فکر می‌کنم باید از شر آسیایی‌ها خلاص بشویم!»

منظور، اقلیت هندی‌تباری بود که بخشی از اقتصاد اوگاندا را اداره می‌کردند. بسیاری از این افراد در آفریقا به دنیا آمده یا خانواده‌شان برای چند نسل آنجا زندگی کرده بودند. به آن‌ها سه ماه فرصت داده شد تا کسب و کارشان را تعطیل و کشور را ترک کنند. در حالی که هندی‌های مصیبت‌زده اموال‌شان را گذاشتند و فرار کردند، مردم اوگاندا که خیال می‌کردند مشکل کشورشان حل شده جشن گرفتند. اموال و کسب تصاحب‌شده به نیروهای وفادار امین هبه شد، ولی به خاطر عدم تجربه و بی‌کفایتی آن‌ها بحران بزرگی پدید آمد و اقتصاد کشور فرو ریخت. چنان که در شیلی و ایران هم شاهد همین نتایج مصیبت‌بار بودیم.

معرفی کتاب و فیلم: سپتامبرهای شیراز

گوشه‌ای از جنایات و چپاول اقلیت‌های ایرانی در رمان «سپتامبرهای شیراز» که داستان واقعی خانواده یک جواهرفروش یهودی شیرازی است، به تصویر کشیده شده. «دالیا سوفر» نویسنده این کتاب که در کودکی همراه خانواده‌اش از ایران خارج شده، ماجرای بازداشت پدرش و مصادره اموال خانوادگی‌شان در پی انقلاب ۵۷ را روایت می‌کند. همچنین سال ۲۰۱۵ فیلمی سینمایی بر اساس این رمان ساخته شده.