تاریخ جنبش‌های اجتماعی

تجربه شیلی (بخش بیست و نهم)

رستاخیز ناپدیدشدگان

چند روز پیش برای خاکسپاری یکی از فعالان سیاسی، رفته بودیم گورستان شهر. آنجا فهمیدیم که مأموران امنیتی از ترس تجمع مردم، جسد را ربوده‌اند و صبح زود دفن کردند. سرتاسر آن قطعه را هم با لشکر نیروهای ضدشورش و لباس‌شخصی بسته بودند و به کسانی که مثل ما برای یک خاکسپاری ساده آمده بودیم حمله می‌کردند. در آن شلوغی، چشمم افتاد به چند زن سیاه‌پوش که پُرشورتر از دیگران مقابل سربازها ایستاده بودند و تلاش می‌کردند حداقل تا سر قبر بروند. بین‌شان «پروین فهیمی» را شناختم که پسرش (سهراب اعرابی) را سال ۸۸ کشتند. و «اکرم نقابی» که پسر او از ناپدیدشده‌های کوی دانشگاه است.

خانم نقابی چند سالی است به مادران عزادار ایران پیوسته. به گفته خودش سال‌ها در تنهایی اشک ریخته و انتظار کشیده که نشانی از گمشده‌اش پیدا شود. ولی وقتی دو دهه گذشت و به او و پدر «سعید زینالی» مسلم شد که وعده‌های پی‌گیری مقامات دولت‌های مختلف دروغ است، تحت‌تأثیر شجاعت مادران عزاداری که سکوت نکردند او هم سکوتش را شکست و به گروه دادخواهان پیوست. این زنان، درد مشترک دارند و دریافتند که در کنار همدیگر قوی‌ترند. هدف‌شان هم چیزی نیست جز پاسخگو کردن عاملان جنایت‌ها.

یکی از بخش‌های مهم داستان شیلی که می‌تواند برای ما درس‌آموز باشد، همین روند دادخواهی و افشای فجایع صورت‌گرفته است. در ایران هم مثل شیلی و سایر ممالک دیکتاتورزده، تا سال‌ها کسی شهامت حرف‌زدن درباره وقایعی مثل کشتار تابستان ۶۷ را نداشت. اما با شکست‌های ایدئولوژیک حکومت، برآمدن نسل جدید و پاگرفتن جنبش‌های حقوق بشری، افراد رده بالای جمهوری اسلامی مجبور به دفاع از عملکرد خود شدند.

علی خامنه‌ای تیر ماه ۱۴۰۱ یا به عبارتی در چهلمین ساگرد قلع‌وقمع مخالفان در سال ۱۳۶۰، بی‌پروا به تهدید مردم معترض پرداخت و گفت: «خدای سال ۶۰ همان خدای امسال است!» ابراهیم رئیسی عضو هیئت مرگ اعدام‌های ۶۷ هم که به مقام رئیس‌جمهوری رسیده بود، در جواب خبرنگاران خارجی گفت که اعدام‌شدگان همگی در دادگاه محکوم شدند و این احکام «مناسب» بوده است. دو ماه پس از سخنرانی خامنه‌ای، جنبش مهسا آغاز شد و ریاست‌جمهوری رئیسی هم با سقوط هلی‌کوپتر او ناتمام ماند.

پینوشه هم ابتدا بنا را بر حاشا کردن گذاشت. او بعدتر در محاصره اسناد افشاشده و اعترافات مقامات حکومتش مجبور به پذیرفتن «بعضی افراط‌کاری‌ها» شد، اما هرگز بابت اعمالش عذرخواهی نکرد. نوامبر ۲۰۰۳ در پاسخ به روزنامه‌نگاری جواب داد: «عذرخواهی؟ بابت چی؟» سال ۱۹۸۴ در نخستین مصاحبه‌ای که از او به صورت جدی درباره زندانیان ناپدیدشده سوال شد، گفته بود: «دوهزار نفر که چیزی نیست!» و این عدد را با جمعیت ۱۰ میلیونی شیلی مقایسه کرد. نگاه خشک و ضدبشری او به جان انسان‌ها، یادآور صحنه‌های ابتدایی فیلم Z است که ژنرالی نظامی برخورد با مخالفان را با هرس‌کردن محصولات کشاورزی مقایسه می‌کند و آن را برای جامعه مفید می‌داند.

چند روز پس از مرگش هم نامه‌ای با عنوان «پیامی برای هم‌وطنانم» منتشر شد که دو سال قبل نوشته بود و امیدوار بود این روایت، او را در دادگاه تاریخ تبرئه کند. پینوشه در این نامه با اشاره به جنگ سرد، دلیل کودتا را جلوگیری از جنگ داخلی توسط چپ‌ها عنوان کرده بود: «با توجه به ماهیت دشمن، به‌کارگرفتن روش‌های کنترل نظامی مانند بازداشت موقت، مجازات تبعید و اعدام از طریق محاکمه‌های نظامی ضروری بود. درباره بسیاری از مرگ‌ها و ناپدیدشدن اجساد، به احتمال زیاد هرگز نخواهیم فهمید چطور یا چرا اتفاق افتادند.»

پینوشه تا آخرین نفس از پذیرفتن مسئولیت طفره رفت و سال ۲۰۰۶ در پایان یک بازجویی به قاضی شیلیایی که پرسیده بود: «آیا درباره مرگ‌هایی که تحت حکومت شما اتفاق افتاد متأسفید؟» جواب داد: «من برای آن‌ها متأسفم و به خاطر آن فقدان‌ها رنج می‌برم. اما خدا همه‌چیز را می‌بخشد و اگر در بعضی شرایط افراط کرده‌ام – البته که باور دارم این کار را نکرده‌ام- او مرا خواهد بخشید.» (سایه دیکتاتور، ص ۳۸۳)

شیخ «صادق خلخالی» از رکوردداران صدور حکم اعدام در دادگاه‌های انقلاب هم در آخرین مصاحبه زندگی‌اش که در ایام انزوا با بی‌بی‌سی فارسی داشت، مثل پینوشه برای اعمالش از خدا مایه گذاشته و بدون تأسف گفته بود: «نه پشیمانم و نه گله‌مند و نه دچار عذاب وجدان. تازه معتقدم که کم کشتم!»

در دوره پینوشه، هر وقت بقایای اجساد گمنامی کشف می‌شد مردم با این شوخی تلخ که «گورکن‌ها در کندن قبر صرفه‌جویی کرده‌اند!» سروته قضیه را هم‌می‌آوردند و خبری منتشر نمی‌شد. اما بلافاصله پس از کنار رفتن او از قدرت، کشف چند جسد توسط کارگران معدنی در اطراف سانتیاگو خبرساز شد. اجساد متعلق به سه نفر از رهبران چپ بود که دینا در ۱۹۷۶ آن‌ها را ربوده و سربه‌نیست کرده بود. از آن بدتر، پیداشدن ۲۱ جسد در شمال بیابان آتاکاما نزدیک اردوگاه پیساگوئا، با دست و چشم بسته بود. یادتان می‌آید وقتی خبر کشف اجساد غواصان ایرانی که با دست بسته تیرباران شده بودند منتشر شد، چه غمی جامعه را فرا گرفت؟ شیلی هم چنین حالی داشت. مردم جرأت پیدا کرده بودند که حرف بزنند و کم‌کم اجساد بیشتری پیدا شد.

رئیس‌جمهور «پاتریس آیلیون» دستور رسیدگی داد و با وجود مخالفت ارتش و تلاش‌های تلفنی پینوشه، «کمیسیون حقیقت و آشتی شیلی» جهت جمع‌آوری شواهد و روشن‌شدن واقعیت، تشکیل شد. فوریه سال ۱۹۹۱، نتیجه تحقیقات این کمیسیون در گزارشی دو جلدی با حدود ۹۰۰ صفحه منتشر شد که افکار عمومی را شوکه کرد. در این گزارش که «مهم‌ترین سند حقوق بشری تاریخ شیلی» لقب گرفته، آمار اولیه قربانیان ترور توسط مأموران دولتی ۲۱۱۵ نفر و کشته‌های خشونت سیاسی ۱۶۴ نفر اعلام شد.

نمایندگان مجلس هم با تصویب مجموعه‌ای از ماده‌های قانونی، به یاری دولت جدید آمدند و تشکیل «کمیسیون غرامت و مصالحه» برای حمایت از خانواده‌های قربانیان، تحقیقات کمیسیون قبلی را گسترده‌تر کرد. این الگویی شد تا در سال ۱۹۹۵ دولت «نلسون ماندلا» هم کمیسیونی مشابه برای رسیدگی به تخلفات دوران آپارتاید در آفریقای‌جنوبی تشکیل بدهد.

رئیس‌جمهور بعدی یعنی «ادواردو فرای» نیز سال ۱۹۹۶ میزگردی مهم با عنوان Mesa de dialogo میان نمایندگان ارتش، وکلای حقوق بشر، چهره‌های مذهبی و رهبران مستقل برگزار کرد تا درباره زندانیان سیاسی ناپدیدشده گفتگو و سرنوشت آن‌ها مشخص شود تا گامی به سوی مصالحه ملی باشد. این همگرایی میان نظامیان و جامعه حقوق بشری ابتدا موفق بود، البته تا زمانی که مشخص شد ارتش صادق نبوده و اطلاعات ارائه‌شده درباره مکان بقایای قربانیان نادرست است!

آریل دورفمن در مقدمه کتاب «شکستن طلسم وحشت» به دیوار یادبود گورستان شهر سانتیاگو اشاره می‌کند که نام بیش از چهار هزار قربانی دوره دیکتاتوری بر آن حک شده. ۱۰۰۲ نفر از این زنان و مردان، تاریخ مرگ ندارند چون جزو ناپدیدشدگان هستند. نکته مهم اینکه: «سطح دیوار هنوز جا دارد، چون خانواده‌های بسیاری از ترس انتقام‌گیری، اعدام یا ناپدیدشدن را اعلام نکردند. آن دیوار هرگز تمام نام‌هایی را که هنوز در غبار هراس و فراموشی پنهان‌اند، بر خود نخواهد دید.»

از آنجا که شیلی در دوره گذار از دیکتاتوری به دموکراسی، خطر کودتای مجدد نظامیان را احساس می‌کرد؛ روند دادخواهی و رسیدگی به جنایات حکومت سابق کند و کلافه‌کننده بود. ولی به هرحال قطار به راه افتاده بود و با مرگ پینوشه، پیمان سکوت نظامیان سابق شکست و اطلاعات دفن عده‌ای از قربانیان افشا شد. درباره فرمان عفو پینوشه که به یارانش داده بود بعدتر خواهیم گفت، اما جالب اینکه مصونیت پارلمانی که ژنرال به خودش داده بود در اوت ۲۰۰۰ لغو شد؛ آن هم به خاطر ناپدیدشدگان. او باید در مورد سرنوشت این افراد به دادگاه پاسخ می‌داد و برای رهایی از این اتهام، اول باید ثابت می‌کرد که آن‌ها را کشته است!

«اگر آن جسدها را به جای سربه‌نیست‌کردن به بستگان‌شان برگردانده بود، حالا آزاد می‌بود.» آریل دورفمن با اشاره به درس‌آموز بودن این اتفاق برای سایر دیکتاتورها می‌نویسد: «حالا اثبات شده است که استراتژی سربه‌نیست کردن زندانیان، این شکل افراطی از خشونت که بسیاری از رژیم‌های سراسر جهان با هر ایدئولوژی را آلوده کرده، بومرنگی است که در نهایت به همان کسانی که آن را به‌کار بسته‌اند ضربه می‌زند.»

 

معرفی فیلم: سه‌گانه گوسمن

علاوه بر آریل دورفمن که در عمده آثارش به تشریح دوره دیکتاتوری پرداخته، یک هنرمند دیگر به نام «پاتریشیو گوسمن» نقش مهمی در شناخت ما از تاریخ شیلی دارد. پیشتر دو مستند مهم «سالوادور آینده» و «نبرد شیلی» او را معرفی کردیم. اما سه فیلم مستند: نوستالژی نور، دکمه صدفی، و کوهستان رویاها که طی سال‌های ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۹ ساخته شدند، تلاش گوسمن برای غلبه بر فراموشی و جلوگیری از تکرار فاجعه‌ای مثل دوره دیکتاتوری پینوشه بود. در این آثار گوسمن به ترتیب: صحرای شمال، آب‌های اقیانوس و کوه‌های شیلی که این کشور را در بر گرفته‌اند بهانه کرده تا با لحنی شاعرانه درباره گذشته و آینده مکاشفه کند. در این فیلم‌ها شواهد جنایت‌های حکومتی به‌ویژه ناپدیدشدگانی که به دریا و کوه انداخته یا در گورهای جمعی در صحرا دفن شدند، بیننده را میخ‌کوب می‌کند.