کشور آرژانتین در آمریکای جنوبی قرار دارد با وسعتی به میزان ۲٬۷۸۰٬۴۰۰ کیلومتر مربع و جمعیتی حدود ۴۴ میلیون نفر. این کشور مدتهای مدید مستعمره اسپانیا بود و بهمین دلیل زبان رسمی آن “اسپانیولی” است، هر چند که بومیان آن کشور از جمله چهار صد هزار نفری که از قوم “مایا” هستند با تلاشی تحسین بر انگیز سعی در حفظ آداب و سنن و زبان و ادبیات خود دارند.جنبش استقلال طلبانه مردم این کشور باستانی از سال ۱۸۰۵ شروع شد و در سال ۱۸۱۵ به ثمر نشست و در این سال آرژانتین رسما استقلال یافت. نوع حکومت آن جمهوری است و تقریبا هشتاد درصد مردم آن کاتولیک هستند.
بعد از جنگ بین الملل دوم، حکومت چندین نوبت بین احزاب مختلف دست به دست شد که گاه همراه با خشونتهای محلی نیز بود، تا این که “پرون” در یک انتخابات آزاد به ریاست جمهوری رسید و شروع به یک سری اصلاحات کرد که باعث ایجاد جنبشی تحت عنوان “پرونیسم” شد و طرفدارانی نیز کسب کرد. اما این امر خوشایند گروهی تمامیت خواه که آغشته به فساد مالی نیز بودند، نیامد و با تمهیداتی باعث سقوط حکومت “پرون” شدند. پس از چند نوبت دست به دست شدن قدرت مجددا “پرون” به ریاست جمهوری انتخاب شد. با مرگ او در سال ۱۹۷۶ همسرش “ایزابل پرون” که معاونت او را بر عهده داشت مسئول اداره کشور شد اما پس از مدتی کوتاه با کودتای نظامیان بر کنار شد و بیش از ۱۸ سال آرژانتین توسط “شورای نظامی” به ریاست ژنرال ودلا با استبداد اداره شد تا این که در سال ۱۹۸۳ نظامیان تن به انتخاباتی دادند که منجر به سقوط آنان شد و از آن تاریخ نسبتا آرامش و دموکراسی به کشور باز گشت هر چند که فساد مالی در آن ریشه کن نشد.
در دوران اختناق، آزادی خواهان به شدت سرکوب شدند. گروههای شبه نظامی مورد تایید و حمایت حکومت، دست به کشتار و ربودن مخالفین زدند که اکثرا جوان و بعضا از طرفداران پرون و یا سوسیالیست بودند.
در این دوران که از آن به عنوان “سالهای سیاه” یاد میشود، سیصد زندان غیر رسمی در سراسر کشور وجود داشت که مهمترین آن زندان اسما در بوینس آیرس بود. کمتر کسی از زندانهای غیر رسمی میتوانست زنده و سالم بیرون آید و در این دوران تقریبا سی هزار نفر که اکثرا افراد کمتر از سی سال بودند کشته و مفقود شدند. بعد از سقوط نظامیان چندین گور دسته جمعی کشف شد که نشان از ابعاد فاجعه داشت.
جوانان کشته و مفقود شدند، اما زنان از پای در نیامدند و در اکتبر ۱۹۷۶ جنبشی تحت عنوان “مادران مایو” شکل گرفت. مادرانی که فرزند از دست داده بودند هر پنج شنبه همراه با عکس جوانان در میدان “مایو” واقع در شهر بوینس آیرس گرد هم میآمدند و با حمل پلاکارد هایی در خواست اجرای عدالت و پاسخ گویی برای جنایت سازمان یافته داشتند.
در این میان تعدادی از مادران متوجه شدند که برخی از دختران هنگام دستگیری باردار بودند و دژخیمان صبر میکردند تا آنان وضع حمل کنند سپس با کشتن مادر، نوزاد را به پرورشگاههای دولتی یا افراد داوطلب میسپردند تا به خیال خود آنان را فردی میهن دوست و کاتولیک واقعی بار آورند، مبادا که راه مادران مبارز و سوسیالیست خود را ادامه دهند. این گروه از زنان در کنار و همراه با “جنبش مادران مایو” در سال ۱۹۷۷ “جنبش مادر بزرگان مایو” را پی ریزی کردند. هدف این گروه علاوه بر کشف حقیقت و اجرای عدالت، شناسایی و به دست آوردن نوههای گم شده ای بود که تعداد آن را پانصد نوزاد میدانند. علامت آنها پارچه سفیدی به شکل سه گوش و در ابعاد کهنهای است که در آن سالها به عنوان پوشک برای نوزادان استفاده میشد. آنان این پارچه را به سر خود بسته و همراه با “مادران مایو” راه پیمایی میکردند تا علامت مشخصی باشد برای این دسته از مادر بزرگان که علاوه بر اجرای عدالت خواهان یافتن و بازگرداندن نوههای خود بودند.
در ۳۰ آگوست سال ۲۰۱۶ با زنی هشتاد ساله به نام استلا Estela b. de carlotto در بوینس آیرس ملاقات کردم. او یکی از بنیان گزاران و شاخصترین چهره جنبش “مادر بزرگان مایو” است. او عنوان میکرد که دخترش به نام لورا زمانی که بیست سال بیشتر نداشت و دانشجو بود همراه با نامزدش به نام مونتیا عضو گروهی به نام مونتروز Montoneros بودند. هدف این گروه آزادی و سوسیالیزم ملی بوده و از طرفداران مکتب “پرونیسم” بودند. آنها به علت اختناق به مبارزه زیر زمینی روی آورده بودند اما هر دو دستگیر و کشته شدند، بدون آن که نشانی از محل دفن آنان به دست آید. دوستان لورا به وی خبر داده بودند که دخترش در ماههای اولیه بار داری دستگیر شده بود و حکومتیان هرگز حاضر نشدند خبری از نوه او دهند.
پس از پایان حکومت استبدادی، تعدادی از جانیان شناخته شده محاکمه و محکوم شدند اما پس از مدتی با فشار دستهای آلوده به جنایت که هنوز هم پای در قدرت داشتند، قانون “عفو عمومی” تصویب شد.
این بار نیز مادران و مادر بزرگان مایو، پیشگام اعتراض “عفو” شدند و همراه با سایر مردم اعلام کردند که تا کشف تمامی حقیقت و پیدا شدن محل دفن مفقودین و از همه مهمتر نوزادان ربوده شده، عفو جنایتکاران صحیح نیست. در اثر پافشاری مردم بالاخره در سال ۲۰۰۴ قانونی تصویب شد که عفو جنایتکاران لغو و مجددا محاکمات آنان به جریان افتاد که تا امروز هم ادامه دارد.
استلا ادامه داد که بعد از سقوط دیکتاتوری، گروه ” مادر بزرگ ها” بانک DNA از خانواده هایی که جوانان مفقود شده داشتند، تهیه کردند. پس از آن از تمامی جوانانی که تاریخ تولد آنان در دوران سیاه اختناق بود دعوت کردند تا اگر در هویت خود شک دارند و با انجام آزمایشات پزشکی و متعاقب آن تحقیقات انجام شده خانواده اصلی خود را باز یابند. بتدریج گروهی از جوانانی که در هویت و نسب خود به هر دلیلی شک داشتند همراه با “مادر بزرگ ها” گروهی به نام “فرزندان” هیخوس (Hijos) تشکیل دادند و داوطلبانه کمک میکنند تا نوههای گم شده خانواده اصلی خود را باز یابند. با کمک توأمان این دو گروه تا کنون بیش از یکصد و بیست “نوه گم شده” خانواده واقعی خود را یافته اند. یکی از آنان نوه استلا است ، پسری تقریبا سی ساله که پس از کشته شدن مادرش از طریق دادگاه به خانوادهای روستایی که اولادی نداشتند سپرده شد و با انجام آزمایش دی انای و انطباق تاریخ تولد و پرونده او در دادگاه حقیقت کشف شد.
استلا لبخند زنان اضافه کرد خانوادهای که نوام را پذیرفته و بزرگ کردند، اطلاعی از ربوده شدن او توسط نظامیان نداشتند و با محبتی واقعی و بی دریغ وی را بزرگ کردند. من زحمات آنان را پاس میدارم و نوهام خوشحال است که حالا دو خانواده دارد.
از مرکز “مادر بزرگهای میدان مایو” که خارج شدم، در حالی که صدای آیت الله منتظری در گوشم طنین انداز بود ـ که عده ای از جمله وزیر دادگستری فعلی ( پورمحمدی ) را جنایتکار می نامید ـ با خود اندیشیدم، حال که پس از گذشت سی سال هنوز هم حکومتیان حاضر به بیان حقایق نبوده و نمی خواهند محل دفن جوانانمان را نشان دهند، آیا نباید با کمک خانوادههایی که نشانی از محل دفن فرزند خود ندارند بانک DNA تشکیل داد؟ شاید که در فردای آزادی یاری بخش کشف حقیقت باشد.
شیرین عبادی
شهریور ماه ۱۳۹۵
* این مقاله برای اولین بار با عنوان «تجربه جنبش مادر بزرگان مایو در آرژانتین» در خبرنامه گویا منتشر شده است.