تاریخ جنبش‌های اجتماعی

تجربه شیلی (بخش سیزدهم)

هیولای پنهان در سایه

«ترِسا د خسوس» در مطلع شعری با عنوان «ژنرال آگوستو پینوشه» می‌نویسد: «نامش آگوستو بود/ کودک لندوکِ چشم گشاد/ کودکی با دست‌های گشاده/ نامش آگوستو بود/ در باد چنین می‌خواندندش/ دایه‌اش، مادرش، برادران و خواهرانش/ و آلیس چنین می‌خواندش/ در سرزمین عجایب/ و شقایق‌ها و درخت مُر/ چنین می‌خواندندش/ آن‌سان که گل‌ها، کودکان را/ به نام می‌خوانند…»

مثل سایر کودکان بزرگ می‌شود، مثل همه جوانان اولین بوسه مستانه و عشق را تجربه می‌کند، و بعد با ورود به ارتش جایگاه خود را در جامعه می‌یابد. اما کمی بعدتر، همین انسان معمولی به چیزی دیگر بدل می‌شود: «او یک قاتل شد/ همان کودک شیرین/ حاکمی ستمگر شد، یک خودکامه/ همان کودک شیرین… دیگر صبح‌ها نمی‌توانست بخوابد و رویا ببیند/ دیگر سیبی را گاز نزده/ که بوی خون و طعم مرگ نداشته باشد…»

و در پایان شعر، استحاله پینوشه – از کودکی شیرین به یک دیکتاتور خون‌ریز- کامل می‌شود: «اینک جگرهای داغ بر سرش تاجی گذاردند/ دست‌های خُردشده بر سینه‌اش مدال آویختند/ و ژنرال هر روز/ با سرعت و بوق‌زنان/ بر اتومبیل مخصوصش می‌گذشت/ با سه هزار کشته بر پشتش/ و پنج هزار شکنجه‌دیده در کنارش.» (نشریه فرهنگ نوین، شماره سوم، اسفند ۵۸)

پس از معرفی سالوادور آیِنده، لازم است کمی هم در زندگی و کارنامه ژنرال پینوشه تأمل کنیم. نه فقط به خاطر اینکه نام او به عنوان قطب منفی داستان شیلی مطرح است، بلکه چون کنکاش در زندگینامه آدم‌هایی مثل او به ما کمک می‌کند تا فرایند ظهور دیکتاتورها را بهتر درک کنیم. اوایل قرن جدید، ایزابل آیِنده در کتاب خاطراتش نوشت: هرچند «امروزه ژنرال پینوشه پیرمرد کودنی است که در بازداشت خانگی به‌سر می‌برد، با این وجود اهمیت او غیرقابل انکار است» و از نظر بعضی تاریخدان‌ها، پینوشه مهم‌ترین شخصیت قرن بیستم کشور به حساب می‌آید؛ گرچه که این امتیاز به خودی خود مثبت نیست. (سرزمین خیالی من، ص ۱۹۳)

اما واقعیت اینکه زندگی این مرد مهم – چنان که در شعر بالا هم اشاره شد- تا ۵۸ سالگی یعنی زمان کودتا، چندان هیجان‌انگیز یا تعریفی نبوده. ۲۵ نوامبر سال ۱۹۱۵ با نام کامل «آگوستو خوزه رامون پینوشه اوگارته» در خانواده‌ای متوسط از نسل مهاجران فرانسوی، به دنیا آمد. خلاف آیِنده که بچه پایتخت (سانتیاگو) بود، او در «والپارایسو» سومین شهر بزرگ شیلی و بندری که بعدها کودتا از آنجا کلید خورد، زاده شد. پدرش کارمند گمرک بود و دوست داشت او پزشک شود، اما مادرش که زن اسپانیایی مقتدری بود از آگوستو حمایت کرد تا باز خلاف آیِنده که نظامی‌گری را رها کرد و به پزشکی و سیاست رو آورد، فقط به ارتش بچسبد و آرام‌آرام در سلسله مراتب قدرت بالا برود.

• از کتاب «شیلی به زبان ساده» ترجمه: م. ت. صابری (۱۳۵۸)

خود آگوستو هم از کودکی به ارتش تمایل داشت، مثل هیتلر عاشق نقاشی بود و از ریاضی هم بدش نمی‌آمد، ولی با علوم انسانی مشکل داشت. می‌گویند در مدرسه آدم نچسبی بود و به خاطر خنده‌های بلند و پرصدایش به او لقب «الاغ» داده بودند. فقط ۱۴ ساله بود که برای مدرسه نظامی درخواست داد و به دلیل سن کم پذیرفته نشد، در ۱۶ سالگی هم به خاطر ضعف جسمی رد شد. اما دو سال بعد بالاخره به خواسته‌اش رسید و سال ۱۹۳۶ با درجه ستوان‌دوم فارغ‌تحصیل شد. چند سال بعد با «لوسیا هریارت» ازدواج کرد و صاحب سه دختر و دو پسر شد که در بخش‌های بعدی در مورد نقش آن‌ها در فساد دوران دیکتاتوری خواهیم گفت. پینوشه مدتی هم سردبیر مجله «سین آگویلاس» (یک‌هزار عقاب) بود. او در کنار تلاش‌های ناموفق برای تحصیل در رشته حقوق و حتی دانشگاه جنگ، به تدریس در زمینه ژئوپلتیک، جغرافیای نظامی و سیاست‌های اطلاعاتی پرداخت و چند کتاب هم منتشر کرد که در این کار هم به سرقت ادبی متهم شد. اوایل دهه ۱۹۵۰ نقشه‌ای از مرزهای شیلی با آرژانتین و پرو و بولیوی آماده کرد که خطاهای فاحشی داشت و نیروی دریایی از او شکایت کرد چون می‌توانست حق حاکمیت سرزمینی شیلی را به خطر بیاندازد.

• آگوستو پینوشه پشت سر رئیس‌جمهور آیِنده، در کمین فرصت‌ها

به هرحال آگوستو پیش می‌رفت و همان وقت‌ها که سالوادور آیِنده بر مبارزه سیاسی اصرار می‌کرد و مدام در انتخابات‌ها شکست می‌خورد، او کم‌کم تا فرماندهی لشکر بالا رفت و در نهایت وقتی آیِنده در چهارمین تلاشش به مقام ریاست‌جمهوری رسید، خودش او را به عنوان فرمانده کل ارتش منصوب کرد؛ آن هم درست چند هفته پیش از کودتا. «هرالدو مونیز» در بررسی منش پینوشه می‌نویسد که «او از هر داستان معاصر پُرگزندی در تاریخ ارتش غایب بود»، نه به جنگی رفت و نه حتی در اعتراضات و جنبش‌های صنفی نظامیان شرکت می‌کرد: «پینوشه هرگز افسری سرنوشت‌ساز و کلیدی نبود… او موفقیت باورنکردنی‌اش را به احتراز سنجیده از خطرات، توانایی مافوق طبیعی‌اش در حفظ مصلحت‌اندیشی و مهم‌تر از همه رفتار بزدلانه تمکین و اطاعت بی‌قید و شرط از مافوق‌هایش مدیون است. راهبرد او، به آرامی تصرف‌کردنِ یک نقش دوم نزدیک به قدرت، اما در سایه و دور از خطر بود. اما او در عین حال آماده به‌چنگ‌آوردن هر فرصتی بود که جلوی پایش گذاشته شود.» (سایه دیکتاتور، ص ۵۳ و ۴۶)

این توصیف‌ها شما را یاد کدام چهره‌های حکومت خودمان می‌اندازد؟ امثال «ابراهیم رئیسی» که انتصابش در مقام ریاست‌جمهوری پاداش چهار دهه خدمت او به رژیم بود، یا اصلاً خود «سیدعلی خامنه‌ای» که در جریان انقلاب هیچ‌کاره بود ولی بعد در فرصتی طلایی، قدرت را در ایران غصب کرد؟

شرایط شیلی در سال ۱۹۷۳ همان فرصتی بود که پینوشه سال‌ها برایش انتظار کشیده بود. او حتی در طرح‌ریزی کودتا هم نقش نداشت، ولی از موقعیت فراهم‌شده کمال استفاده را برد و با بی‌رحمی، تمام قدرت را تصاحب کرد. او عامل کودتایی شد که با معیارهای آمریکای‌لاتین هم بسیار خونین بود، به مدت دو دهه کشور را با مشت آهنین و نقض حقوق بشر اداره کرد و نهایتاً مثل یک هیولای پیر در بدنامی و طردشدگی به پایان کار رسید.

 

معرفی فیلم: ال‌کُنده

فیلم سینمایی «El Conde» که هم‌زمان با پنجاهمین سالگرد کودتای شیلی منتشر شد، طنز سیاهی درباره دوران بازنشستگی پینوشه است که او را در قامت یک ومپایر (خونخوار) نه ۵۰ ساله، که ۲۵۰ ساله نمایش می‌دهد. کارگردان فیلم «پابلو لارائین» پیشتر دو اثر مهم به نام «نه» و «نرودا» را درباره دوران دیکتاتوری ساخته بود، اما به قول خودش: «پینوشه هرگز سوژه فیلمی [داستانی] نبوده و در سینما یا تلویزیون به تصویر کشیده نشده بود.»

نام فیلم به معنی «شمارش» به تعداد قربانیان و به‌ویژه «ناپدیدشدگان قهری» حکومت پینوشه اشاره دارد و اطلاعاتی که در فیلم آمده، بر اساس پرونده‌های واقعی است. ال‌کُنده برنده جایزه بهترین فیلمنامه هشتادمین دوره جشنواره ونیز (۲۰۲۳) شد.