مزدوران خارجی
یکی از روزهای تابستان داغ ۱۳۸۸، اتفاقی برای من افتاد که حالا به یاد آوردنش موجب شرمندگیام میشود. روزی بود که هواداران حکومت در میدان ولیعصر برای پیروزی «محمود احمدینژاد» جشن گرفته بودند، و از چند خیابان بالاتر هم سیل مردم معترض در خیابانها موج میزد. با گروهی از دوستانم ایستاده بودیم و شعار میدادیم. فضا ملتهب بود ولی درگیریای دیده نمیشد. در همان عالم جوانی و بیتجربگی، ناگهان به خودم آمدم و دیدم با یک پارهآجر در دست، دارم دنبال اتومبیلی میدوم که چند قلچماق ریشو سوارش بودند و با پرچم «حزبالله لبنان» شادی میکردند. مثل ورزای خشمگینی شده بودم که پارچه قرمز دیده باشد، آن هم فقط به خاطر یک پرچم زرد خارجی!
خوشبختانه آن روز به پژوی حزباللهیها نرسیدم، اما در تمام سالهای بعد تلاش کردم تا با خلوص احساسات وطندوستانه، نگذارم تعصبِ کور کنترل رفتارم را به دست بگیرد. واقعیت اینکه به دلیل دخالتهای خارجی متعدد از جمله: هجوم استعمارگران انگلیسی و پرتغالی، اشغال مصیبتبار ایران در جنگجهانی دوم توسط متفقین، خیانتهای مکرر شوروی و روسیه فعلی، و همکاری غرب با حکومت پهلوی، احساسات خارجیستیزانه در حافظه تاریخی ایرانیان به شدت ریشهدار است. در فرهنگ عمومی از خارجیها با عنوان «اجنبی» (به معنی بیگانه و نامحرم) یاد میشود و گروههای مختلف سیاسی و اجتماعی برای تحقیر و حمله به طرف مقابل از اصطلاح «اجنبیپرست» استفاده میکنند. این موضوع از بحث انتخاب مربی خارجی برای تیم ملی فوتبال گرفته تا اختلاف بر سر معاهدههای بینالمللی مثل «برجام» یا پیمان همکاری ۲۰ ساله با چین و روسیه دیده میشود.
جمهوری اسلامی با استفاده از همین معضل فرهنگی، علاوه بر پیشبرد اهداف خود در سیاست خارجی، از آن در پروژههای امنیتی داخلی هم استفاده میکند. در ایران پس از انقلاب، به جز اتباع کشورهای دوست حکومت، اکثریت مطلق خارجیها را مهاجران افغانستانی تشکیل میدهند. این گروه که در مشاغل سخت و پست به کار گرفته میشوند و همواره مورد تبعیض و سواستفاده قرار دارند، بارها قربانی دسیسههای سیاسی نیز شدهاند.
علاوه بر دکتر «کاظم سامی» نخستین وزیر بهداشت پس از انقلاب و نماینده دور اول مجلس شورای اسلامی که سال ۶۷ با ضربات چاقو در مطب خود کشته شد و این قتل حکومتی را به جداییطلبان کُرد نسبت دادند، در پرونده قتل فروهرها نیز افشا شد که وزارت اطلاعات ابتدا تلاش داشته جنایت را به گردن دو فرد افغانستانی بیندازد. در همان ماجرای قتلهای زنجیرهای دهه هفتاد، پس از سلاخی «حمید حاجیزاده» شاعر و دبیر ادبیات و «کارون» پسر ۹ سالهاش، چهار کارگر افغانستانی به عنوان مظنون بازداشت ولی پس از مدتی تبرئه و آزاد شدند. سال ۱۴۰۲ نیز نسبتدادن قتل «داریوش مهرجویی» کارگردان معترض و همسرش به باغبانی افغانستانی، با حمله به منازل مهاجران در قزوین و میبد یزد همراه شد. اما شباهت قتلها از نظر خشونت هولناک و سپس انحراف افکارعمومی با ضداخبار، جای شک باقی نگذاشت که تمام این پروندهها امنیتی بودند و حکومت به قول معروف «دیواری کوتاهتر از دیوار» مهاجران افغانستانی پیدا نکرده.
در بخشهای آینده به این هم خواهیم پرداخت که جمهوری اسلامی در راستای ماجراجوییهای بینالمللیاش، با سازماندهی اتباع کشورهای همسایه چند گروه شبهنظامی مزدور تشکیل داد. اما در سالهای اخیر که هواداران حکومت ریزش چشمگیری داشتند، از همین نیروهای خارجی برای برگزاری تجمعات نمایشی و حتی سرکوب شهروندان ایرانی استفاده میشود. پیشتر هم گزارشهایی درباره حضور نیروهای لبنانی گروهک تروریستی حزبالله در سرکوب اعتراضات ۸۸ و ۱۴۰۱ منتشر شده بود. پیش از انقلاب ۵۷ هم حکومت پهلوی تیراندازی به تظاهراتکنندگان را به چریکهای فلسطینی نسبت میداد و انقلابیون این تکتیراندازها را مزدور اسرائیلی میدانستند. ظاهراً جامعه ایران هنوز در معصومیتی به سر میبرد که باور نداشت یک ایرانی بتواند هموطن خود را به قتل برساند!
تیراندازی نیروهای امنیتی به مردم و انداختن آن به گردن تروریستهای خارجی، کلکی قدیمی است که مثلاً در اعتراضات سالهای اخیر ونزوئلا هم دیده شده. یا در سوریه که «بشار اسد» با استفاده از این ترفند موفق شد اعتراضات مسالمتآمیز را به یک جنگ داخلی بدل کند و در تبلیغات دولتی خودش را «قهرمان مبارزه با تروریسم» جا بزند.
در شیلی هم رژیم پینوشه – مثل تمام حکومتهای غیرپاسخگو و حاشاگر- شلیک به مردم را کار تروریستهای خارجی، و ترور مخالفان را درگیری داخلی مخالفان میدانست. اما در عملیات ضدکمونیستی «کرکس» از کوباییهای مسلح مخالف کاسترو گرفته تا گروههای تروریستی نئوفاشیست ایتالیایی استفاده میکرد و مزدوران بدنامی مثل «پائول شافر» (پزشک نازی متخصص شکنجه) را به خدمت گرفته بود. در ماجرای کودتا و قلعوقمع مخالفان هم مأموران سیا و مزدورانی از کشورهای همسایه نقش مهمی داشتند. مثلاً افسران ارتش برزیل برای بازدید از بازداشتگاهها میآمدند و به همتایان شیلیایی خود درباره تکنیکهای بازجویی و شکنجه مشاوره میدادند. هرالدو مونیز در کتاب سایه دیکتاتور مینویسد: «در ۱۶ اکتبر ۱۹۷۳ گروهی از زندانیان برزیلی، هموطنشان آلفردو پوئک شکنجهگر معروف را در استادیوم ملی [محل بازداشت دستهجمعی مخالفان] شناختند.»
«گابریل گارسیا مارکز» نیز در گزارش مرگ سالوادور آینده با اشاره به دقت خلبانان بمبارانکننده کاخ ریاستجمهوری، به این نظریه میپردازد که آنها در حقیقت گروهی آمریکایی بودند که در قالب یک تیم آکروجت برای نمایش هوایی روز ۱۸ سپتامبر (جشن استقلال شیلی) وارد کشور شده بودند. همچنین اینکه عده زیادی از نیروهای امنیتی کشورهای همسایه پیشتر از طریق بولیوی نفوذ داده شده و مخفی شده بودند: «برزیل موطن سردستههای آدمکشان، تصدی این سرویسها را به عهده داشته است. دو سال پیش از این نیز کودتای ارتجاعی را در بولیوی به موفقیت رسانده بود که به معنای نابودی حامی اساسی شیلی بود و راه را بر نفوذ همه نوع اسباب و روشهای تخریب باز کرد. بخشی از وامهایی که ایالات متحده به برزیل سرازیر کرده بود، برای تأمین بودجه براندازی در شیلی، محرمانه به بولیوی واگذار شد.»
معرفی کتاب: دو نمایشنامه
نشر هرمس در سال ۱۳۸۸ متن دو نمایشنامه را منتشر کرد که به دلیل موضوع مشابه، در یک کتاب جای گرفتهاند. «گفتوگوی ناتمام» نوشته: واسیلی چیچکوف، و «مصاحبه در بوئنوسآیرس» از: گنریخ باراویک، با ترجمه: آبتین گلکار. نویسندگان روس این نمایشنامهها با استفاده از اطلاعات تاریخی و شخصیتهای واقعی مثل سالوادور آینده، تنچا (همسر آینده)، آگوستو پینوشه، ارنستو چهگوارا و… به زمینههای کودتای شیلی و بازیگران موثر این واقعه میپردازند. مطالعه این دو متن دید روشنتری نسبت به اهمیت بینالمللی ماجرا و افراد غیرشیلیایی درگیر در آن به خواننده میدهد.
بنیاد شیرین عبادی یک سازمان غیرانتفاعی معاف از مالیات
501(c)(3) registered tax-exempt nonprofit organization, US Federal Tax ID #75-3149224
حق چاپ ©2023 بنیاد شیرین عبادی