سهیمشدن در ثواب شکنجه
* «شما باید له بشوید، بعضی بیشتر از بقیه… اما زیر شکنجه همه حرف میزنند، همه!» (صدای ضبط شدهی روملو، شکنجهگر شیلیایی)
مجمع عمومی سازمان ملل متحد روز ۲۶ ژوئن (۵ تیر) را به عنوان «روز جهانی حمایت از قربانیان شکنجه» اعلام کرده و سال ۱۹۸۷ نیز در همین روز کنوانسیونی «علیه شکنجه و سایر مجازاتهای بیرحمانه، غیرانسانی یا تحقیرآمیز» صادر کرد. اما جالب اینکه بسیاری از شکنجهگران و ناقضان حقوق بشر در آمریکای لاتین، محصول دانشکدهای نظامی هستند که ایالات متحده در کانال پاناما راه انداخته بود: «دانشکده قارههای آمریکا» (School of the Americas) سال ۱۹۴۶ آغاز به کار کرد و بهویژه در دهه ۶۰ میلادی دانشجویان بسیاری از گواتمالا، آرژانتین، شیلی، کلمبیا و… در این «آموزشگاه کودتا» میآموختند که چطور با انواع روشهای خشن، قدرت سیاسی را غصب کرده و به شکست کمونیسم و حفظ منافع ایالات متحده کمک کنند؛ هرچند خود دانشکده مدعی بود «کمپی پیشاهنگی است که به افراد ارزشهای آمریکایی مثل احترام به حقوق بشر آموزش داده میشود» ولی در واقع تکنیکهای بازجویی و شکنجه تدریس میشد. در همان سالها بود که سازمان سیا آموزش ساواک را هم به عهده گرفت و حتی سال ۱۳۵۲ ستاد خاورمیانه خود را از قبرس به ایران منتقل کرد و مدیر این سازمان سفیر آمریکا در تهران شد.
سال ۱۹۸۴ با افشای فعالیتهای غیرانسانی آن مرکز نظامی توسط رسانههای آمریکایی، دانشکده به پادگان «فورت بنینگ» در ایالت جورجیا منتقل شد و ارتش ایالات متحده اعلام کرد در آموزشها و اهداف آن تجدیدنظر شده و با تغییر نامش به «مرکز همکاریهای امنیتی نیمکره غربی» تلاش کرد ردپای خود را مخفی کند. دو دهه بعد، نام این دانشکده دوباره در ماجرای افشای استفاده گسترده از شکنجههای غیرانسانی در زندان گوانتانامو مطرح شد و اوباما قول رسیدگی داد. همان وقت «آریل دورفمن» نویسنده مشهور شیلی در مقالهای با اشاره به اینکه امروزه حدود ۱۳۲ کشور پیوسته از روش تحقیر و آزار زندانیان استفاده میکنند، علیه توجیهگران شکنجه نوشت: «آنهایی که شکنجه را بهکار میگیرند، آن را توجیه میکنند. آنها میگویند این بهایی است که معدودی عذابدیده باید بپردازند تا سعادت بقیه جامعه تضمین شود. یعنی امنیت و آسایش اکثریت مردم با همین عذاب و هراسی حاصل میشود که در سلولهای تاریک و در سیاهچالهای پرتافتاده یا در قرارگاههای هراسآور پلیس بهکار گرفته میشود. اشتباه نکنید! هر رژیمی که شکنجه میکند بهانهاش رستگاری یا هدفی متعالی و نوعی نوید بهشت است.»
اعتراض به فعالیت دانشکده شکنجه مقابل پایگاه بنینگ در جورجیا
گفتیم پینوشه هم مثل سایر همتایان هرگز اتهام شکنجه در حکومتش را نمیپذیرفت و مثلاً یکبار در جواب روزنامهنگاران خارجی گفته بود: «نه آقا، آنها خودشان را میزنند و ادعا میکنند که در بازداشتگاهها شکنجه شدند.» درست مثل جمهوری اسلامی که هر بار شهروندی در زندانها زیر شکنجه کشته میشود آن را با توجیهات عجیبی مثل «برخورد جسم سخت به سر» (زهرا کاظمی) یا خودکشی (کاووس سیدامامی، سینا قنبری) یا بیماری زمینهای (مهسا امینی، آرمیتا گراوند) لاپوشانی میکند. همچنین تئوریسینهایی مثل حسین شریعتمداری سردبیر روزنامه کیهان، بازجویی از زندانیان را امری عرفانی میخوانند که البته خودش از «ثواب» آن محروم بوده است!
با این حال بسیاری از جباران تاریخ شخصاً در مراسم شکنجه حضور داشتند تا از ثواب آن محروم نشوند. مثلاً «ژان-بدل بوکاسا» شاه دیوانه آفریقایمرکزی در دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی، شخصاً بر شکنجه افراد نظارت میکرد و روال مختص به خودش را داشت: بار اول گوش متهم را میبریدند، بار دوم بینی او را، و بار سوم یک دستش را.
با وجود انکار پینوشه، چند چهره شناختهشده شهادت دادهاند که روز ۱۲ سپتامبر ۱۹۷۳ یعنی فردای کودتا، او را در پادگان «تاکنا» دیدهاند که در اتاق مخصوصی مخفیانه شاهد شکنجه نزدیکان سالوادور آینده بوده. او چندی بعد در ملاقات با دو کشیش نماینده «کمیته صلح» کلیسای کاتولیک که در مورد «فشار جسمی به زندانیان» ابراز نگرانی کردند گفته بود: «منظورتان شکنجه است؟ اینها را باید شکنجه کرد وگرنه چهچه نمیزنند. شکنجه برای ریشهکنکردن کمونیسم لازم است. از سر خیرخواهی برای میهن.»
دورفمن در همان مقاله درباره این خیرخواهی شکنجهگران به حیقتی آزاردهنده اشاره میکند: «سربازان آمریکایی و بریتانیایی در عراق، مثل هر شکنجهگر در هر جای دیگر، خودشان را موجوداتی شرور نمیدانند، بلکه پاسداران مصلحتی عمومی و میهنپرستانی فداکار میشمارند که دستشان را آلوده میکنند تا آن اکثریت غافل و کور را از خشونت نجات بدهند. اگر هم معلوم بشود – و این به حکم آمار مسلم است- که دستکم یکی از قربانیان بیگناه است، این هم اهمیتی ندارد. این یکی هم باید در سرنوشت مقصران شریک شود. همهچیز به نام وظیفهای والاتر توجیه میشود. رویای بهشت آنان، وابسته به دوزخ جاودانی یک انسان بیگناه است.» نکتهای که در توجیههای وفاداران جمهوری اسلامی هم مکرر شنیده شده و میگویند اگر در بین متهمان کسی بیگناه کشته شود، چون در راه خدا جان باخته به بهشت خواهد رفت!
صدام حسین هم یکی از کسانی بود که خود در شکنجه مخالفان حضور داشت و کسانی که از نظرش مظنون بودند را وادار میکرد برای اثبات بیگناهیشان در شکنجه دیگران مشارکت کنند. این «نمایش وفاداری» در شیلی شکل هولناکتری داشت. «خاویر ربویدو» روزنامهنگاری که در مورد دینا (پلیسمخفی پینوشه) تحقیق کرده در فیلم مستند «پیمان آدریانا» میگوید: «دینا اطمینان حاصل میکرد که همه نیروهایش در کار شکنجه دخیل باشند. نمیتوانستی فقط تماشاچی باشی، چون بقیه به تو مظنون میشوند. چیزی که باعث اتحاد این گاردهای ویژه میشد فقط اعلام وفاداری به زبان نبود، باید در عمل نشان میدادند. آنها که شکنجه را انکار میکنند بین خودشان پیمان سکوت دارند؛ برای محافظت نهتنها در برابر قانون، بلکه چون در نظر مردم هم خجالتآور است.»
«مارکو آنتونیو دلا پارِرا» روانشناس شیلیایی درباره این افراد معتقد است: «تاریخ ثابت کرده که برای استخدام نیرو، حکومتها سراغ افرادی میروند که شخصیت ضعیفی دارند و روابط شخصیشان کم است تا بتونند فاصلهای را حفظ کنند و در خدمت سیستم باشند. باید اشخاصی باشند که مرتکب تخلفات اخلاقی بشوند. میدانند که این اشخاص فاسد هستند، ولی آنها را به لحاظ ایدئولوژیک توجیه میکنند.»
آریل دورفمن در پایان همان مقاله (آخرین وسوسه ایوان کارامازوف) تحلیل میکند: «شکنجه نهتنها ستمی در حق جسم، که نیز جنایتی است که بر تخیل انسان روا میداریم. شکنجه مستلزم آن است که ما استعداد تصور عذاب دیگری را در خودمان نابود کنیم و چنان تصور غیرانسانی از قربانی بسازیم که عذاب او، عذاب ما نباشد. شکنجه از شکنجهگر میخواهد قربانی را از قلمرو شفقت و همدردی بیرون براند و در عین حال از هرکس دیگر نیز همان فاصلهگرفتن، همان کرختی و بیحسی را طلب میکند. از آنان که میدانند و چشم فرو میبندند، از آنان که نمیخواهند بدانند و چشم فرو میبندند. به این ترتیب، شکنجه نهفقط تباهکننده کسانی است که مستقیماً با آن درگیر میشوند، بلکه تمامی بافت جامعه را نیز تباه میکند.»
اما بالاتر از این سیاهی هم رنگی وجود دارد. «جوزف بلر» سرگردی که از اوایل ۸۰ میلادی در دانشکده پاناما تدریس کرده میگوید: «دکترین ما این بود که اگر اطلاعات میخواهی باید فشار فیزیکی وارد کنی، از زندانهای مخفی و غیرقانونی استفاده کنی، اعضای خانوده را تهدید کنی، و شما عملاً مجاز به کاربرد هر روشی برای گرفتن اطلاعات هستی. شکنجه و حتی کشتن. اگر کسانی هستند که نمیخواهیدشان، آنها را بکشید. اگر نمیتوانید اطلاعات مورد نیاز را به دست بیاورید، صدای کسی را خفه کنید یا از فعالیت بازدارید، خیلی ساده میتوانید ترورشان کنید؛ به وسیله جوخههای مرگ!»
معرفی فیلم: جزیره داوسون
پس از کودتا، تمام وزرا و مقامات عالی دولتی بازداشت و به اردوگاه زندانی موقت در جزیره جنوبی «داوسون» واقع در مناطق یخزده پاتاگونیا برده شدند. صخرهای سردسیر و بادگیر. «خوزه توها» وزیر کشور، همانجا دچار سؤتغذیه شد و گفتند خود را در سلولش با کمربند دار زده. «سرجیو بیتار» اقتصاددان و یکی از وزیران دولت، خاطرات خود از این تبعیدگاه را در کتابی به نام «داوسن، جزیره ۱۰» نوشت که سال ۲۰۰۹ منبع اقتباس فیلمی به همین نام (Dawson, Isla 10) به کارگردانی «میگل لیتین» شد. لیتین همان کارگردانی است که داستان سفر مخفیانه او به شیلی، موضوع کتابی به قلم «گابریل گارسیا مارکز» شده و در قسمتهای قبلی به آن اشاره کردیم.
بنیاد شیرین عبادی یک سازمان غیرانتفاعی معاف از مالیات
501(c)(3) registered tax-exempt nonprofit organization, US Federal Tax ID #75-3149224
حق چاپ ©2023 بنیاد شیرین عبادی