شرارههای جنگ سرد
شب پیش از کودتا، رئیس جمهور «سالوادور آینده» شام را در خانه و با چند نفر از وزرا و مشاوران سیاسی صرف کرد. دخترش «ایزابل» که از سفر به مکزیک برگشته بود، برایش ۲ ژاکت سوغات آورده بود. آینده با تلخی گفت: «امیدوارم بتونم اونها رو بپوشم.»
ایزابل پرسید: «اوضاع خیلی خرابه؟» آینده جواب نداد، ولی همه میدانستند که خطر خیلی نزدیک شده. درست ۲۰ سال از کودتا علیه دولت «محمد مصدق» میگذشت و حالا آینده بیش از همیشه به اتفاقی که آن سر دنیا در ایران رخ داده بود فکر میکرد. قدرتهای جهانی از مصدق درس عبرتی ساخته بودند که فراموششدنی نبود. حاکمان کشورهای عرب – کلیدداران نفت- به قول معروف ماستها را کیسه کردند، اما آیا طبل کودتا در شیلی هم به صدا در میآمد؟
ساعت ۶:۳۰ صبح فردا، یکی از اعضای گارد ریاست جمهوری به خاطر تلفنی ضروری آینده را بیدار کرد تا خبر شورش ارتش را از طریق پلیس والپارایسو بشنود. کابوس مصدق داشت تکرار میشد.
در بررسی هر واقعه تاریخی، بسیار مهم است که به «ظرف زمانی» آن رخداد توجه شود. یعنی نگاه کنیم که در زمان وقوع آن، دنیا در چه وضعیتی بود و چقدر بر آن تاثیرگذار یا اصلاً در پیدایشش موثر بوده. مثلاً درباره «رضا شاه» همانطور که گروهی معتقدند او پدر ایران نوین و خدمتگذار ملت بوده، گروهی هم او را قلدر و دیکتاتور و خطاکار خطاب میکنند. کدام درست است؟ سیاه یا سفید؟ رضاخان نسبت به رهبران امروز دنیای متمدن، خودکامهای خشن به نظر میآید. ولی همزمان با حکومت او، در اروپا موجوداتی مثل هیتلر و موسولینی و فرانکو جهان را به آشوب کشیده بودند. یا مثلاً کسانی امروز «ارنستو چهگوارا» را به دلیل اعتقادش به مبارزه مسلحانه، شخصیتی خونریز معرفی میکنند؛ در حالی که با بررسی روح زمانه، میبینیم این انقلابیِ بیمرز در زمان خودش مورد احترام و ستایش روشنفکران بود، تا جایی که آخر همین کار دستش داد و بازداشت افراد مشهوری که برای دیدن او رفته بودند باعث لو رفتن مخفیگاهش در جنگلهای بولیوی شد. هنوز مانده بود تا جهان، گاندی و ماندلا را بشناسد و سبک «مبارزه بدون خشونت» به عنوان مدل برتر مبارزه، در جامعه بشری پذیرفته شود.
حالا ببینیم جهان در حوالی سال ۱۹۷۳ چه شکلی بود؟ سالهای اوج «جنگ سرد» بود و زورآزمایی ۲ بلوک شرق و غرب به سرکردگی اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا، در گوشهگوشه جهان جریان داشت. مثلاً سال ۱۹۷۹ که سرخها در افغانستان انقلاب کمونیستی راهانداختند، آمریکا هم بلافاصله از اسلامگرایان حمایت کرد تا در ایران به قدرت برسند و با تجهیز گروههایی مثل مجاهدین افغانستان، جنگی ویرانگر را علیه رقیب کلید زد. شوروی با استفاده از احساسات ملیگرایانه و رنج تاریخی مردم در کشورهای تحت استعمار، در صدد نفوذ بود. و در مقابل، آمریکا به بهانه جلوگیری از کمونیسم، با خشونتبارترین شیوههای ممکن در سرنوشت کشورها دخالت میکرد و در به قدرت رسیدن دیکتاتورهای بسیاری مستقیم نقش داشت. چپها شعار برابری و عدالت میدادند و رقیبشان از آزادی و دموکراسی میگفت. در تمام دوره ریاست جمهوری نیکسون، ریگان، کلینتون، بوش پدر و بوش پسر این کشمکش ادامه داشت. مثلاً بوش پدر، دولتش را حامی هواداران دموکراسی معرفی کرده و میگفت: «چریکهای چپگرا باید دست از سر السالوادور بردارند.»
پسرش هم میگفت: «آمریکا سبک حکومتی دلخواه خودش را به هیچ کشوری تحمیل نمیکند. تنها کمک ما به دیگران، در پیدا کردن صدای خود، به دست آوردن آزادی، و یافتن مسیرشان است.»
در آمریکای لاتین به صورت سنتی و از زمان مبارزات «سیمون بولیوار» که به استقلال کشورهای نیمه جنوبی قاره منجر شد، جو امپریالیسم ستیزی و گرایش به هر عقیده مخالف کاپیتالیسم وجود داشته است. اگر دیدید که «دیهگو مارادونا» توی بغل احمدینژاد میپرد، یا «دانیل اورتگا» و «هوگو چاوز» در تهران چفیه به گردن میاندازند؛ ریشه در سیاست دوستی با «دشمنِ دشمن من» دارد. اکثر این کشورها در دورههایی کاملاً خصوصیسازی شدهاند و منابع طبیعیشان با قراردادهایی ضدملی، توسط کمپانیهای خارجی به غارت رفته. در اواخر دهه ۷۰ میلادی بسیاری از این کشورها تحت سلطه دیکتاتورها و همگی مستقیم یا غیرمستقیم مورد حمایت آمریکا بودند. مخالفان امپریالیسم میگویند آمریکا از سال ۱۹۵۴ برای سرنگونی بیش از ۵۰ دولت تلاش کرده و در بیش از ۳۰ کشور دخالت نظامی داشته. از جمله این کشورهای آمریکای لاتین: آرژانتین، بلیز، بولیوی، برزیل، شیلی، کلمبیا، کوبا، اکوادور، السالوادور، گینه فرانسه، گرانادا، گواتمالا، گویان، هندوراس، نیکاراگوئه، پاناما، پاراگوئه، پرو، سورینام، اروگوئه، و ونزوئلا که طی قرن گذشته مستقیم یا غیرمستقیم هدف تهاجم و جایگزینی حکومت قرار گرفتند.
تماشای شطرنج سیاسی ابرقدرتها بسیار ناامیدکننده است. از خودمان میپرسیم: پس نقش مردم در سرنوشتشان چیست؟ برای پاسخ باید داستان شیلی را تا انتها خواند. با پیروزی اتحاد چپگرایان به رهبری سالوادور آینده، شیلی پس از کوبا به دومین جمهوری سوسیالیستی آمریکای لاتین بدل شد و آمریکا نمیتوانست نسبت به آن بیتفاوت باشد. نیکسون هم که میدانست به زودی منابع طبیعی این کشور ملی میشود، به مسئولان سازمان سیا گفت: «شیلی را حفظ کنید، این کار ارزش خرجکردن را دارد!»
معرفی کتاب: تاریخ آمریکای لاتین
آمریکای لاتین، از مرکز قاره تا آرژانتین و شیلی که از جنوب خود به انتهای جهان میرسند، به «سرزمین کودتاها» معروف است. برای آشنایی با این جهان غنی ولی پر مصیبت، میتوانید این ۲ کتاب خوب را مطالعه کنید: «آمریکای لاتین (دنیای انقلاب)» نوشته «کارلرون بیلز» با ترجمه «و. ح. تبریزی» (چاپ اول: سال ۱۳۵۰، نشر خوارزمی) که همچنان مرجع خوبی برای علاقهمندان است. ولی کتاب «تب تند آمریکای لاتین» نوشته «آرتور دموسلاوسکی» با ترجمه «روشن وزیری» (چاپ اول: سال ۱۳۸۵، نشر نی) اطلاعات بهروزتری دارد و خواننده را با تحولات نیم قرن اخیر این قاره آشنا میکند.
بنیاد شیرین عبادی یک سازمان غیرانتفاعی معاف از مالیات
501(c)(3) registered tax-exempt nonprofit organization, US Federal Tax ID #75-3149224
حق چاپ ©2023 بنیاد شیرین عبادی