چه با شتر، چه با موتور!
دیکتاتورها چه مثل پینوشه با زور قدرت را غصب کنند و چه مثل صدام و خمینی در ابتدای راه بر موج محبوبیت سوار باشند، در نهایت برای اداره دلخواه کشور به یک شیوه متوسل میشوند: سرکوب! نظامیان شیلی بلافاصله پس از کودتا، برای تحمیل اراده خود به اقداماتی دست زدند که در ابتدا به ظواهر و سبک زندگی شهروندان مربوط بود. گابریل گارسیا مارکز درباره اوضاع اجتماعی آن زمان مینویسد که «باد تغییر بیتلها در شیلی وزیده بود» و آزادیهای فردی به مردم اجازه میداد آرایش و پوششی مطابق مد روز داشته باشند: «پوشش مردم به آمیختگی گرایش داشت، به نحوی که اختلاف جنس از میان برخیزد و جنسیت واحد باشد. زنها موهایشان را مردانه میزدند، با مردها سر پوشیدن شلوارهای تنگ و چسبان و پاچهگشاد رقابت داشتند، و مردها هم جلوی موها را رها کرده بودند که بلند شود. ولی عصمت و عفتپرستی دیکتاتوری همه اینها را جارو کرد. یک نسل از مردم موهایشان را کوتاه کردند تا گیر گشتیها نیفتند که به زور کوتاه شود، چنان که در نخستین روزهای کودتا فراوان دیده میشد.» (ماجرای اقامت پنهانی میگل لیتین در شیلی، ص ۷۷)
سربازان به مدارس هجوم بردند و ضمن بازداشت کودکان سرکش، موی همه را از ته زدند. در خیابانها به زنانی که لباس مردانه پوشیده بودند توهین میشد و به شکل تحقیرآمیزی پاچههای شلوارشان را با چاقو پاره میکردند تا ظاهر دامن پیدا کند. این صحنهها که در فیلمهای سینمایی معروفی مثل «ماچوکا» و «گمشده» به تصویر کشیده شده، مشابه جنگ طولانی و خشونتآمیزی است که جمهوری اسلامی علیه مردم ایران به راه انداخت و مثلاً دو سال پس از انقلاب با شعار «یا روسری، یا توسری» حجاب را به زنان تحمیل کرد. یا شلاقزدن شهروندان در ملأعام به بهانه نوشیدن مشروبات الکلی یا روابط خارج از ازدواج، تیغکشیدن یا رنگزدن به دست مردان به خاطر پوشیدن پیراهن آستینکوتاه و شلوار جین، بازداشت زنان به دلیل آرایش یا پوشیدن جوراب رنگپا و…
در آن سالها گشتهای «کمیته انقلاب اسلامی» در خیابانها پرسه میزدند و بهویژه جوانها را شکار میکردند. در دوران محمد خاتمی که نگرانی حکومت از تحولات جامعه بیشتر شده بود، وظیفه برخورد با شهروندان به گشتهای ارشاد سپرده شد که عملکرد غیرقانونی و خشونتبار آنها باعث درگیریهای متعدد و حتی قتل «مهسا امینی» و «آرمیتا گراوند» دختران نوجوان شد.
البته دامنه دخالت دیکتاتورهای ایران و شیلی در زندگی خصوصی شهروندان بسیار گستردهتر است و این موارد را به عنوان نمونه مشترک ذکر کردیم. حکومتهای خودکامه برای منکوبکردن طیفهای مختلف جامعه و بهویژه هرکه با آنها نیست، از هیچ ضربهای مضایقه نمیکنند. آریل دورفمن در ابتدای کتاب «شکستن طلسم وحشت» وقتی از دیوار یادبود گورستان سانتیاگو که نام قربانیان دوره پینوشه بر آن حک شده مینویسد، بلافاصله اضافه میکند: «نام کسانی که شغل و خانه و بیمه سلامت و مقرریشان را پس از کودتای ۱۹۷۳ از دست دادند حک نشده است. رقمی که برآورد میشود به بیش از یک میلیون نفر برسد.»
جمهوری اسلامی هم به محض قبضهکردن قدرت، گروه زیادی از شهروندان را با اخراج از مشاغل دولتی و محرومکردن از حقوق مدنی، به دایره ناخودیها راند. نویسنده جزوه «شیلی و ایران» که اندکی پس از انقلاب توسط حزب جمهوری اسلامی منتشر شد، در توجیه تصفیههای بیرحمانه حکومت به تاریخ شیلی استناد کرده و عدم رفتار غیرقانونی سالوادور آینده را «اشتباه» میخواند: «از آنجا که آینده از طریق مبارزات پارلمانی به حکومت قانونی رسیده بود، عناصر وابسته به امریکا به طور انقلابی تصفیه نشده و در پستهای حساس مملکت، در کابینه، در مجلس و در ارتش فعالیت میکردند. واضح است که در یک چنین جو ناهماهنگی، اگر رهبری از قدرت کافی در میان تودهها برخوردار نباشد، عناصر ضدملی و ضدانقلابی با استفاده از زمینههای نارضایتی موجود، برای جذب مردم به سوی خود استفاده میکنند و پایههای حکومتی- دولتی را سست و در نهایت فرو میریزند. قانون موقعی میتواند ارزش داشته باشد که قدرت تمسک خلق به آن بیشتر از قدرت توسل ضدخلق به آن باشد. در یک رژیمی که عناصر مختلف از وابستگان رژیم سابقاند، تمسک به فعالیتهای قانونی نهتنها عملی انقلابی نیست، به سود ضدانقلاب تمام میشود.»
اکثر حکومتها برای مشروعیتدادن به اقدامات چالشبرانگیزی که ممکن است با واکنش منفی افکارعمومی مواجه شود، ترجیح میدهند به جای نیروهای رسمی دولتی از گروههای شبهنظامی که خودشان سازماندهی کردند استفاده کنند. در بررسی نمونههایی مثل «پیراهن سیاهها» (Camicia Nero) شاخه شبهنظامی حزب فاشیست ایتالیا، یا گروه مشابه در آلمان نازی که به پیراهن قهوهایها (Sturmabteilung) مشهور بودند، میبینیم که افراد با پوشیدن این یونیفورمها چطور تابعیت و وفاداری خود را به قدرت میفروختند و چگونه کثیفترین عملیاتها به این گروهها محول میشد.
در ایران پس از انقلاب هم «بسیج مستضعفین» که با فرمان روحالله خمینی تشکیل شد و قرار بود با استفاده از افراد داوطلب در خدمت سازندگی و رفاه کشور باشد، رفتهرفته به نیرویی شبهنظامی برای سرکوب بدل شد. جمهوری اسلامی از این تجربه در کمک به رژیم اسد هم استفاده کرد و با سازماندهی نیروهای لباسشخصی و اراذل و اوباش، گروه «شبیحه» در سوریه تشکیل شد. همچنین با استفاده از احساسات مذهبی شیعیان سوریه، سازمان شبهنظامی «لواء ابوالفضل العباس» توسط مخابرات تأسیس شد. مؤلف کتاب «اسد، یا کشور را میسوزانیم» یکی از اعضای این گروه را اینطور معرفی می کند: ماهر جطا یا ابوعجیب الواحش، پیش از تبدیلشدن به عامل مخابرات دستفروشی ۳۰ ساله و تتودار و نهچندان مذهبی بود که بعدتر فرمانده کمیته مردمی سیده زینب (گروه شبهنظامی محلی) شد.
در جریان انقلابهای بهار عربی چنین گروههایی در اکثر کشورهای درگیر دیده شدند که البته به دلیل غافلگیرشدن دیکتاتورها، فرصت سازماندهی رسمی به آنها داده نشد. مثلاً در مصر، گروهی بادیهنشین با شتر به خیابانها آمدند و وحشیانه به تجمعات حمله کردند. همین الهامبخش معترضان ایرانی شد تا شعار دهند: «مرگ بر دیکتاتور، چه با موتور چه با شتر!»
این کنایهای بود به نیروهای لباسشخصی موتورسوار که از دهه ۷۰ خورشیدی در ایران ظهور کردند و پس از نقشآفرینی موثرشان در سرکوب جنبش سبز، در قالب گروههای شبهنظامی سازماندهی شدند؛ یونیفورم پوشیدند و حقوق رسمی گرفتند. یک دهه بعد، محمود احمدینژاد به سازماندهی این گروه توسط نهادهای امنیتی اعتراف کرد: «اراذل و اوباش را سازماندهی و حتی مسلح میکنند تا زمانی که مردم اعتراض معقول و بهحقی علیه طبقه اشراف حاکم دارند، اینها میآیند درگیری درست میکنند و آتش میزنند و بلوا درست میکنند. گروههای سازمانیافته لباسشخصی، امنیتی و ناشناخته درگیری درست میکردند و تیراندازی میکردند تا زمینه برخورد خشن با متن مردم را فراهم کنند. در انتخابات ۸۸ به طور جدی و آشکار با اقدام سازمانیافته این باند امنیتی مواجه بودیم.»
در شیلی هم چنین نیروهایی وجود داشتند، حتی پیش از پینوشه. «پابلو نرودا» شاعر شهیر شیلیایی در خاطراتش به اتفاقی اشاره کرده که شباهت عجیبی به ماجرای کوی دانشگاه در ایران دارد: «خبری که در سال ۱۹۲۰ رسید، داغ خونینی بر نسل ما گذاشت. جمعیت “جوانان طلایی” که زاییده حکومت متنفذین بود، به ستاد اتحادیه دانشجویان حمله و آن را نابود کرده بود. هیئت حاکمه که از زمان استعمار اسپانیاییها تا امروز در خدمت ثروتمندان بود، مهاجمان را به زندان نینداخت بلکه جوانان مورد تهاجم را زندانی کرد. “دومینگو گومز روخاس” امید جوان شعر شیلی، شکنجه شد، عقلش را از دست داد و در سیاهچال جان سپرد. واکنش این بزهکاری در جامعه کشور کوچکی چون شیلی، مانند ترور فدریکو گارسیا لورکا که اندکی بعد در گرانادا پیش آمد، بسیار عمیق و دامنهدار بود.»
پینوشه که به نیروی نظامی و بهویژه پلیسمخفی خوفناکش متکی بود، تا اواخر حکومت خود چندان به لباسشخصیها نیاز پیدا نکرد. اما در سالهای پایانی مجبور شد برای نمایش محبوبیت، حمله به تجمعات مردم، سفارتخانهها و… دست به دامان اوباش شود. مثلاً سال ۱۹۸۶ که فشار انتقادات حقوق بشری زیاد شده بود و سناتور «ادوارد کندی» از آمریکا برای دیدار با وکلای حقوق بشری و رهبران اپوزیسیون به شیلی رفت؛ در همان فرودگاه مورد حمله خشونتآمیز گروهی سازماندهیشده از هواداران پینوشه قرار گرفتند، در حالی که پلیس فقط تماشا میکرد. به گفته هرالدو مونیز: «بعضی از آنها پس از بازگشت دموکراسی، مردان برجسته کنگره و سناتورهای احزاب راستگرا شدند.» درست مثل ایران که چماقدارانی مثل مهرداد بذرپاش، حسین اللهکرم، مسعود دهنمکی یا علی فروغی به سرعت پلههای ترقی را طی کردند و به مناصب حکومتی رسیدند.
معرفی کتاب و فیلم: Z
نه ایرانی و نه شیلیایی، Z یونانی است. اما شباهت وقایع و همسرنوشتی مردم گرفتار حکومتهای خودکامه، وادارمان میکند به این داستان توجه ویژه داشته باشیم. رمان «زد» نوشته واسیلیس واسیلیکوس دو بار به فارسی ترجمه و منتشر شده. فیلم سینمایی آن هم به کارگردانی کوستا گاوراس و موسیقی درخشان میکیس تئودوراکیس، در ایران با استقبال مواجه شد. در فیلم به روشنی چگونگی استفاده حکومت از لباسشخصیها در عملیاتهای سیاه به تصویر کشیده شده، و در کتاب میتوانید جزئیات بیشتری درباره جذب اراذل و اوباش حتی از میان هواداران باشگاههای فوتبال بخوانید. نکتهای که در ایران هم با آن مواجهایم و کانونهای هواداری (بهویژه دو قدرت اصلی پایتخت یعنی استقلال و پرسپولیس) در کنترل لباسشخصیهای شناختهشده قرار دارند.
بنیاد شیرین عبادی یک سازمان غیرانتفاعی معاف از مالیات
501(c)(3) registered tax-exempt nonprofit organization, US Federal Tax ID #75-3149224
حق چاپ ©2023 بنیاد شیرین عبادی