تاریخ جنبش‌های اجتماعی

تجربه شیلی (بخش سی‌ و دوم)

 

گشتاپوی پینوشه

                                                                                                           کنترراس پشت‌سر پینوشه، و نشان پلیس‌مخفی دینا

می‌گویند «بهترین دوست هر دیکتاتور، یک پلیس‌مخفی مخوف و بی‌رحم است!» نمی‌شود که هر روز تانک و سربازان ارتش را به خیابان آورد، باید نیرویی باشد که به صورت تخصصی مردم را زیر نظر بگیرد و زندگی را بر هر صدای مخالف زهر کند. این یکی از نخستین اختراعات حکومت‌ها است و مثلاً از «هرود کبیر» معروف به پادشاه یهودیه که بین سال ۷۳ تا ۴ پیش از میلاد فرماندار رومی فلسطین بود، به عنوان یکی از خودکامگان پیشگام نام برده می‌شود که برای حفظ قدرت از پلیس‌مخفی و سربازان مزدور استفاده می‌کرد.

در دوران معاصر هم ژوزف استالین در شوروی، NKVD یا «کمیساریای خلق در امور داخلی» را تأسیس کرد که با اعدام‌های فراقانونی، تصفیه‌ها، برپایی اردوگاه‌های مجازات (گولاک)، و جاسوسی و ترور در خارج از مرزها، حدود یک میلیون زندانی و اعدام‌شده به جا گذاشت. این نهاد خوفناک دو سال پس از مرگ استالین منحل شد و بعدتر جای خود را به KGB داد. یا در اوگاندا که عیدی امین نهاد سرکوبگری به نام «دفتر تحقیقات دولتی» داشت و نیروهای آن را افراد خشنی از قبیله خودش، جنایتکاران عادی و مزدوران خارجی تشکیل می‌دادند. این افراد با شلوار فاق‌بلند، عینک‌دودی و پیراهن‌های گلدارشان شناخته می‌شدند و رفتاری شبیه گانگسترها داشتند. درست مثل پلیس‌مخفی «فرانسوا دووالیه» در هائیتی که به لولوخورخوره معروف بودند.

نیروهای استخبارات در حکومت‌های بعثی سوریه و عراق هم چنین لولوهایی بودند: از «مخابرات» رژیم اسد، تا پلیس‌مخفی صدام که از اقوام و نزدیکان وفادار خودش بودند و یک‌جور لباس می‌پوشیدند، یک‌مدل ماشین سوار می‌شدند، و حتی سبیل‌شان مشابه سبیل قاعد اعظم بود!

وقتی سال ۱۹۷۰ سالوادور آینده رئیس‌جمهور شیلی شد، از جمله نخستین اقداماتش انحلال سیستم پلیسی موسوم به «گروپو سویل» بود که در دولت پیشین با استفاده از نیروهای تعلیم‌دیده توسط ایالات‌متحده تشکیل شده بود. حتی ماشین‌های آبپاش ضدشورش برای اهداف رفاهی شهری به‌کار گرفته شدند. اما پس از کودتا، خونتای نظامی در یکی از نخستین تصمیماتش با افزودن بند ۵۲۱ با سه تبصره محرمانه در قانون اساسی، لولویی به نام «دینا» را خلق کرد.

دینا (Direccion de Inteligencia Nacional) سرنام اداره اطلاعات ملی، دو ماه پس از کودتا یعنی در نوامبر ۱۹۷۳ به عنوان واحد اطلاعاتی ارتش شیلی تأسیس شد. ولی بعد با جدایی از ارتش، سازمانی مستقل پیدا کرد و با افراط در سرکوب، خیلی زود به «گشتاپوی پینوشه» معروف شد. نشان دینا که آن هم با الهام از علائم نازی‌ها طراحی شد، یک مُشت بسته در دستکشی آهنی بود که زیرش نوشته: جمهوری شیلی.

پینوشه ریاست دینا را به «مانوئل کُنترِراس» سپرد که آن زمان کلنلی گمنام بود، اما سایه سیاه او به حدی بلند شد که وقتی دوران سقوط فرا رسید، کنترراس به شهرت و منفوریتی هم‌پای رئیسش رسیده بود. او مثل بسیاری از مسئولان امنیتی در سایر دیکتاتوری‌ها، دست راست ژنرال بود و به قول خودش فقط به او پاسخگو بود. وقتی یک‌بار در ژوئن ۱۹۷۴ ژنرال‌های خونتا اعتراض کردند که کنترراس به آن‌ها پاسخگو نیست، پینوشه بحث را قطع کرد و گفت: «من خودم دینا هستم، آقایان!» (سایه دیکتاتور، ص ۹۵)

کنترراس معمولاً هر روز صبح به دنبال پینوشه می‌رفت، با هم صبحانه می‌خوردند و در حقیقت روزشان با جلسه امنیتی دونفره آغاز می‌شد. درست مثل رابطه «رافائل تروخیو» دیکتاتور دومینیکن با رئیس پلیس‌مخفی‌اش که در رمان مشهور «سور بز» بارها به آن اشاره شده. یا گزارش‌های مستقیم تیمسار نصیری، رئیس ساواک که در دادگاه انقلاب فاش کرد هفته‌ای دوبار با شخص شاه جلسه داشته.

در دوران دیکتاتوری، نهادهای امنیتی دیگری هم وجود داشت که گرچه قدرت و گستردگی فعالیت‌شان به پای دینا نمی‌رسید، ولی آن‌ها هم در سرکوب و جنایت‌های دولتی نقش داشتند. از جمله: سرویس اطلاعاتی نیروی‌هوایی (SIFA)، سرویس جاسوسی ارتش (SIM) و پلیس‌مخفی معروف به دیکومکار (دفتر ارتباطات پلیس کارابینروس) که این‌یکی در اواسط دهه ۸۰ میلادی عامل ربودن و قتل چند فعال و هنرمند کمونیست بود. پرونده «ذبح» یا گلو دریدگان، شباهت زیادی با قتل‌های زنجیره‌ای هنرمندان و روشنفکران در ایران دارد، با این تفاوت که در مقطعی کوتاه رخ داد و با قربانیان کمتری نسبت به جنایاتی که وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی رقم زد. درباره شوک روانی آن قتل‌ها، می‌توانید رمانک «مهاجمان فضا» نوشته نونا فرناندز را بخوانید که سال ۱۴۰۳ توسط نشرچشمه به فارسی ترجمه شده.

با سقوط رژیم پهلوی، ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) که پیشتر گفتیم ایالات‌متحده در آموزش و هدایت آن نقش مهمی داشت، توسط انقلابیون منحل شد و سرانش کشته شدند. از جمله تیمسار نعمت‌الله نصیری که دو روز پس از انقلاب، در ۲۴ بهمن محاکمه صحرایی شد و دو روز بعد هم تیرباران شد. اما انقلابیون که تا مدت‌ها در پی شکار ساواکی‌ها بودند، خیلی زود متوجه ضعف امنیتی حکومت جدید شدند و با کمک نیروهای بازمانده، ساواک جدیدی راه انداختند: وزارت اطلاعات، واجا.

در سال‌های بعد و به‌ویژه در دوران حکومت علی خامنه‌ای، نهادهای امنیتی دیگری نیز تأسیس شد یا بعضی نهادها وظیفه سازمانی خود را به سرکوب تغییر دادند. از جمله: پلیس امنیت و سازمان اطلاعات فراجا، سازمان‌های حفاظت اطلاعات ارتش، سپاه، نیروی انتظامی و قوه قضاییه، قرارگاه ثارالله، و «سازمان اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» که حالا قدرتی فراتر از وزارت اطلاعات دارد.

با اینکه معمولاً نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی را با پلیس‌مخفی‌های کمونیستی مثل کا‌گ‌ب یا اشتاتزی مقایسه می‌کنند، اما آن‌ها از نظر عملکرد فرقی با امنیتی‌های غربی مثل دینای پینوشه ندارند. هیچ‌کدام از انواع جنایت کم‌نگذاشتند و حتی در مواردی از شیوه‌های یکسان برای سرکوب مخالفان استفاده کردند. مثلاً حکومت جمهوری اسلامی به شیوه استالین، زندانیان سیاسی را به اختلال روانی متهم می‌کند و روزنامه‌نگارانی چون «کیانوش سنجری» و «ویدا ربانی» یا «ویدا موحد» (مخالف حجاب اجباری) را به بیمارستان روانی فرستاد که به جان‌باختن «بهنام محجوبی» درویش زندانی، منجر شد. در رژیم شیلی هم از این شیوه استفاده می‌کردند و حتی کلنل «جراردو هوبر» که به فساد پسر پینوشه اعتراض داشت و در نهایت ژانویه ۱۹۹۲ خودکشی شد، از طرف پینوشه تهدید شده بود: «شما دیوانه‌اید. لازم است که به طبقه پنجم بیمارستان ارتش (بخش روانی) بروید و با یک روانپزشک ملاقات کنید.» (سایه دیکتاتور، ص ۳۹۸)

یکی دیگر از شیوه‌های کثیف امنیتی، استفاده از زنان اغواگر به عنوان دامی برای مخالفان است. به این زنان «پرستو» گفته می‌شود و مثلاً پیشتر ساواک موفق شده بود با استفاده از پرستوها، چندین نفر از وعاظ و روحانیان مثل «محمدتقی فلسفی» و «جعفر شجونی» را به گوشه پنهانی بکشد و از اختلاط آن‌ها تصویر بگیرد. نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی هم برای آتوگرفتن از فعالان سیاسی یا ربودن مخالفان خارج کشور از پرستو استفاده می‌کنند و از کسانی مثل: عطالله مهاجرانی، محمدعلی ابطحی، محمدعلی نجفی، روح‌الله زم، رستم قاسمی و… به عنوان قربانیان این ترفند یاد می‌شود. در شیلی خود پینوشه به استفاده از پرستو اعتراف کرد، هرچند آن را به گردن رئیس دینا انداخت. او در بازجویی دوساعته‌ای که نوامبر ۲۰۰۶ انجام شد، برای رفع مسئولیت مدام گفت که جزئیات وقایع را به خاطر نمی‌آورد و همه چیز زیر سر مانوئل کنترراس بوده: «این فرد حتی با نشان‌دادن عکس‌هایی از کشیشان با فاحشه‌ها، از آن‌ها حق‌سکوت می‌گرفت.» (سایه دیکتاتور، ص ۳۸۲)

دینا فقط سه سال فعالیت داشت و پس از جنایت‌های متعدد از جمله قتل‌های خارج کشور و به‌ویژه ترور لته‌لی‌یر در واشنگتن، پینوشه مجبور شد جهت فرار از فشار آمریکا برای اصلاح وضع حقوق بشر در شیلی، گشتاپویش را تعطیل کند. البته تعطیلِ تعطیل هم که نه! فقط اسم پلیس‌مخفی را به مرکز ملی اطلاعات (Central Nacional de Informaciones) تغییر دادند، ولی کنترراس که به خاطر ترور در واشنگتن تحت تعقیب بود به نظام قضایی ایالات‌متحده تسلیم نشد. محاکمه کنترراس ماند تا دوران گذار که او در ۵۲ دادگاه، به نوعی به جای پینوشه محاکمه شد.

روزی را به یاد می‌آورم که در سال ۲۰۱۵ وقتی کنترراس در ۸۶ سالگی بر اثر سرطان روده مرد؛ تلویزیون یورونیوز گزارشی از شادی خیابانی مردم شیلی پخش کرد و شهروندی می‌گفت: «من واقعاً خوشحالم. البته احساس متناقضی دارم؛ چون مرگ این قاتل بر اثر بیماری روی داده، در حالی که او سزاوار رنج بیشتری بود. همچنین فکر می‌کنم که هنوز زمان اجرای عدالت در این کشور فرا نرسیده. پس از سال‌ها، تازه در این اواخر بود که بسیاری از جرایم و قتل‌های صورت‌گرفته در دوره دیکتاتوری کشف شده.»

 

معرفی فیلم: زندان کوهستان

سال ۱۹۹۵ که سرانجام حکم زندان کنترراس و چند ژنرال دیگر تأیید شد، بحرانی پدید آمد و هواداران حکومت سابق می‌گفتند نباید این نظامیان بلندپایه به زندان عادی بروند. دولت برای حل مشکل تصمیم گرفت در «پونتا پئوکو» جایی در شمال سانتیاگو و پای رشته‌کوه آند، برای این سران ارتش که به جرایم حقوق بشری محکوم بودند، زندان مخصوصی بسازد. فیلم «زندان کوهستان» (Penal Cordillera) ساخته فلیپه کارمونا در سال ۲۰۲۳، روایتی است از این زندان مجهز و زندگی اشرافی مانوئل کنترراس و چهار ژنرال دیگر. آن‌ها با وجود امکانات و مرخصی آخرهفته و دسترسی به وکیل، از شرایط راضی نبودند و حتی کنترراس در مصاحبه‌ای تلویزیونی از درون این زندان، از عملکرد دینا دفاع کرد و گفت به هیچ‌وجه از گذشته پشیمان نیست. آیا عدالت اجرا شده بود؟