تشویش اذهان عمومی
صحنه واقعی شلیک به فیلمبردار: چپ نظامیان شیلی، راست ضارب غزاله چلابی
«امروزه همه دیکتاتوریها ادعا دارند که آزادترین کشور جهان را دارند و همه میگویند ما اصلاً سانسور نداریم. معمولاً هم در قانون اساسی هر کشوری آمده که: همه در بیان و نشر و تولید فرهنگی آزادند مگر – با همین کلمه “مگر” سانسور شروع میشود- که مخل به نظم عمومی یا عفت عمومی یا ارزشهای مذهبی باشد.» (شهریار مندنیپور، داستاننویس)
کمی پیش از کودتای ۱۱ سپتامبر شیلی، حادثه تلخی رخ داد که در تاریخچه سرکوب رسانهها به عنوان موردی نادر از آن یاد میشود. هنگامی که پاتریشیو گوسمان و همکارانش در خیابانهای سانتیاگو مشغول تصویربرداری مستند «نبرد شیلی» بودند، یکی از فیلمبردارها کشتهشدن خودش را ثبت کرد. این واقعه در جریان شورش ناکام التانکازو اتفاق افتاد که گفتیم یک رسته ارتش خیال کودتا داشتند و سربازها با شلیک به سمت گروه فیلمسازی، «لئونارد هندریکسن» فیلمبردار آرژانتینی را کشتند.
حمله به خبرنگاران و عکاسان در میدانهای نبرد یا درگیری خیابانی، در سالهای اخیر بیشتر هم شده و شاهدیم جنایتکارانی که از ثبت اعمالشان وحشت دارند، بهویژه به سوی اهالی رسانه شلیک میکنند. طبق قوانین بینالمللی از جمله پیمان ژنو، خبرنگارها و امدادگران باید در درگیریهای مسلحانه مصونیت داشته باشند. اما در جمهوری اسلامی نهتنها از آمبولانسها برای انتقال نیروهای سرکوبگر استفاده میشود، بلکه رژیم با کشتن امثال دکتر «آیدا رستمی» و حبس دکتر «حمید قرهحسنلو» امدادگرانی که در جنبش مهسا به مداوای مجروحان پرداخته بودند، بدترین نوع جنایات جنگی را مرتکب شد.
قاضی بدنامی که من را محاکمه کرد در برابر این حرفم که گفتم حضورم در تجمعات خیابانی به دلیل شغل خبرنگاری بوده، میگفت: «دیگه بدتر! یکی با اسلحه میجنگه، شماها هم با قلم علیه نظام میجنگید.» این قاضی محمد مقیسه بود؛ آخوندی که بسیاری از روزنامهنگاران را به زندان محکوم کرد و یکی از رکوردداران صدور حکم اعدام در ایران بود. او سال ۱۴۰۳ توسط یکی از کارمندان خودش به قتل رسید و مثل قاتل «غزاله چلابی» هرگز دادگاهی نشد. غزاله شهروندخبرنگار جوانی بود که وقتی با گوشی موبایل از تجمع مردم معترض در مقابل ساختمان فرمانداری آمل فیلم میگرفت، هدف گلوله جنگی قرار گرفت و مثل لئونارد هندریکسن صحنه کشتهشدن خودش را ضبط کرد.
روزنامه مرکوریو فردای کودتا از مرگ آینده و تشکیل خونتا خبر میدهد
خلاف رفتار نظامیان شیلی، دولت سالوادور آینده به حق «آزادی بیان» متعهد بود؛ هرچند این رفتار دموکراتیک به ضرر او تمام شد. در همان مستند نبرد شیلی میبینیم که مخالفان جلوی دوربین، بدون واهمه از دولت انتقاد میکنند و مثلاً رئیس اتحادیه کامیونداران که با حمایت سیا اعتصاب کرده و اقتصاد کشور را فلج کرده بودند میگوید: «تا زمان پیروزی، از اعتصاب دست نخواهیم کشید. اگر این حرکت منجر به سقوط آینده شود که چه بهتر برای شیلی!»
مهمترین رسانه آتشبیارمعرکه، روزنامه المرکوریو (El Mercurio) بود که به قول گابریل گارسیا مارکز «قدیمیترین روزنامه بورژوازی شیلی و سرور مطبوعات آمریکای لاتین» به حساب میآمد و دشمنیاش با چپها علنی بود. این رسانه نقش مهمی در تاریخ شیلی داشت، از جمله اینکه یک ماه پس از کودتا مدیر این روزنامه وزیر اقتصاد شد و او بود که پای «پسران شیکاگو» را به شیلی باز کرد.
جالب اینکه پس از انقلاب 57، اسلامگرایان برای حذف سایر گروههای رقیب و حمله به رسانههای آنها، ماجرای روزنامه مرکوریو را شاهد گرفتند. حزب جمهوری اسلامی در جزوه شیلی و ایران مدعی شد: «در اسنادی که دادستانی انقلاب و دانشجویان پیرو خط امام افشا کردند، به معدودی از مطبوعات خریداریشده از سوی سیا اشاره شد. مهمترین این نشریات آیندگان، بامداد، پیغام امروز، خلق مسلمان و چند نشریه هفتگی و روزنامه بود که از آنها نام برده شده. آیندگان که به دست صهیونیسم و با تائید سازمان سیا در ایران به وجود آمده بود، دقیقاً نقش المرکوریو در شیلی را بازی میکرد و متأسفانه پنج ماه بزرگترین ضربهها را بر پیکر نوجوانان این انقلاب نواخت.»
اما پینوشه اشتباه آینده را مرتکب نشد! یکی از اولین دستورات کودتاچیان، بمباران ایستگاههای رادیویی حامی دولت بود. سالوادور آینده در آخرین نطق رادیوییاش که زیر گلولهباران کاخ مونهدا ادا کرد، پس از صدای چند انفجار مهیب که صحبتهایش را قطع کرد میگوید: «بیتردید فرستنده رادیویی ماخایهنس از کار خواهد افتاد و ساکت خواهد شد. صدای من دیگر به شما نخواهد رسید. اهمیتی ندارد، زیرا باز هم صدای من را خواهید شنید. همواره در کنار شما خواهم بود و حداقل در خاطره شما انسانی ارزشمند خواهم بود که به کشورش وفادار ماند.»
علاوه بر بازداشت فعالان رسانهای چپ، خیلی زود روزنامهها و رادیو و تلویزیون تصفیه شدند. خبرنگاران و نویسندگان خارجی که جرأت افشای وقایع را داشتند بازداشت و اخراج، یا مثل چارلز هورمن کشته شدند. هرالدو مونیز مینویسد تا چهار ماه بعد، یعنی در ژانویه ۱۹۷۴ پنجاهدرصد از روزنامهنگاران شیلی بیکار شده بودند. از ۱۱ روزنامه ملی، فقط چهارتا باقی ماندند. نشریات چپگرا همه از بین رفتند و تعداد زیادی از ایستگاههای رادیویی که در کودتا بمباران نشده بودند خاموش شدند. در این شرایط، مردم برای اطلاع از اخبار بیسانسور و فعالیت رهبران در تبعید، برنامهای به نام «بشنو شیلی» را دنبال میکردند که از رادیو مسکو پخش میشد. مثل پدران نسل ما که در دهه شصت با رادیوهای دوموج به برنامههای فارسی رادیو اسرائیل و کویت و بیبیسی گوش میدادند. در آن سالها با پاکسازی گسترده، تمام نشریات غیرخودی تعطیل شده بودند و رادیو تلویزیون هم که طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، همیشه در انحصار حکومت است.
مونیز درباره سطح سانسور آن سالها مثالهای جالبی ذکر میکند: «سانسور توسط دیکتاتوری به درجات مضحکی رسید. در ۱۹۷۵ وقتی قهرمان روسی شطرنج، آناتولی کارپف و ویکتور کورچنوی در مسابقات جهانی رقابت کردند، دستگاه سانسور شیلی به خاطر اینکه دولت پینوشه و اتحاد جماهیر شوروی روابط دیپلماتیک نداشتند، اخبار این مسابقه را اعلام نکرد. حتی روزنامه حامی دولت، سگوندا نیز به خاطر اعلام افزایش قیمت سیگار در صفحه اولش، به عنوان جریمه یک روز تعطیل شد. سانسورچیها اعلام کرده بودند که اخباری از ایندست “آرامش مردم را برهم میزند.”» (سایه دیکتاتور، ص ۸۴)
معادل این نوع سانسورهای حیرتانگیز در تمام دوران حکومت جمهوری اسلامی دیده میشود. از نادیدهگرفتن هر تیم اسرائیلی و مثلاً غیبکردن آنها در جدول مسابقات ورزشی گرفته، تا توقیف روزنامه «شرق» به دلیل اعلام یکمیلیونیشدن قیمت سکه طلا در صفحه اولش. همه اینها هم با اتهام «نشر اکاذیب» یا «تشویش اذهان عمومی» که باعث شد بسیاری از روزنامهنگاران ایرانی به زندان بیفتند یا به تبعید خودخواسته تن بدهند. با این اوصاف، ایران از نظر آزادی بیان در صدر بدترین کشورها قرار دارد و لقب شوم «بزرگترین زندان روزنامهنگاران» را به خود اختصاص داده.
بله! پاسخ دیکتاتور به هر انتقادی، حمله است. یکبار دیگر وقتی در دهه ۷۰ خورشیدی مردم به اصلاحات امید بسته بودند و در راستای شعارهای فریبنده محمد خاتمی، نشریات بسیاری در ایران چاپ میشد؛ حکومت اسلامی با تعطیلکردن ناگهانی ۱۸ روزنامه که به «توقیف فلهای مطبوعات» معروف است، دوباره علیه جامعه مدنی دست به کودتا زد. این اتفاق پس از سخنرانی خشمآلود علی خامنهای بود که طی آن مدعی شد «مطبوعات به پایگاه دشمن بدل شدهاند.»
در آن سالها مخاطبان مطبوعات با شگفتانههای زیادی مواجه شدند. از جمله جمعکردن نشریه توقیفی از دکههای روزنامهفروشی، یا سفید چاپشدن بعضی ستونها و صفحات روزنامهها. در شیلی هم یک دهه پس از کودتا چنین اوضاعی بود. رسانههای مستقل جسور شده بودند و با چاپ اعترافات خودخواسته بعضی نیروهای امنیتی، درباره جنایتهای حکومتی افشاگری کردند. نونا فرناندز در کتاب «قلمرو برزخ» مینویسد که پس از شهادت یک شکنجهگر که در مجله «کاوسه» منتشر شد، دستگاه قضایی فرمان داد که بعضی روزنامهها باید فقط متن چاپ کنند و اجازه انتشار عکس ندارند؛ «بنابراین مستطیلهای سفیدی روی جلدشان است.»
دو ماه پس از آن افشاگری تکاندهنده، در نوامبر ۱۹۸۴ کاوسه برای همیشه توقیف شد: «دولت به تنها سلاح شکستناپذیری که برایش باقی مانده بود متوسل شد: تعلیق حقوق شهروندی.» (ص ۳۸)
معرفی کتاب: خانهام آتش گرفتهست
تا سه دهه پس از انقلاب ۵۷، ایرانیان که متوجه همسرنوشتی خود با مردم مصیبتزده آمریکای لاتین شده بودند، ادبیات این قاره را دنبال میکردند و هنرمندان کشور شیلی بین مخاطبان فارسیزبان شناختهشدهاند. مثلاً منتخب اشعار پابلو نرودا به نام «هوا را از من بگیر، خندهات را نه!» بیش از ۲۵ بار تجدیدچاپ شده. اما در دهه ۹۰ خورشیدی اختناق حاکم بر کشور باعث شد کتابخوانها به مطالعه آثار کشورهای رهایییافته از سیستم پلیسی بلوک شرق (بهویژه چک) رو بیاورند.
با این حال «آریل دورفمن» همچنان در ایران پرفروش است و تقریباً تمام کتابهای این نویسنده به فارسی منتشر شده. یکی از جدیدترین این کتابها «خانهام آتش گرفتهست» مجموعه داستانی با ترجمه زرین جوادی است که سال ۱۴۰۲ در نشر هیرمند منتشر شده. دورفمن در داستان «بررس» به زندگی یک سانسورچی کتاب میپردازد و از لابهلای قصه میشود به سطح محدودیت آزادی بیان و چگونگی اعمال سانسور در شیلی پی برد.
بنیاد شیرین عبادی یک سازمان غیرانتفاعی معاف از مالیات
501(c)(3) registered tax-exempt nonprofit organization, US Federal Tax ID #75-3149224
حق چاپ ©2023 بنیاد شیرین عبادی