تاریخ جنبش‌های اجتماعی

تجربه شیلی (بخش نهم)

پایداری تا پای جان

چگونگی مرگ «سالوادور آیِنده» تا سال‌ها موضوع بحث بود: خودکشی، یا قتل به دست کودتاگران؟ درباره زمانه‌ای حرف می‌زنیم که عصر رهبران بزرگ بود و این شخصیت‌ها – مثبت یا منفی- نقش مهمی در رقم‌خوردن تاریخ معاصر داشتند. از این نظر، تصمیم آیِنده در لحظات اوج کودتا اهمیت خاصی دارد: تسلیم، مقاومت تا پای جان، یا خودکشی؟

سال‌ها پیش «لوئیس امیلیو رکابارِن» اسطوره چپ و مؤسس حزب کمونیست شیلی (CCP) با اقدام به خودکشی، نام خود را جاودانه کرده بود. یک نویسنده چپگرای ایرانی با مقایسه این موضوع با تیرباران «بیژن جزنی» (از رهبران سازمان چریک‌های فدایی خلق) و یارانش می‌نویسد: «اگر جزنی به جای کشته‌شدن در تپه‌های اوین، خودکشی می‌کرد به احتمال زیاد حالا هیچ اسمی از او باقی نمی‌ماند.»

بنابراین عوامل متعددی مثل شرایط واقعه، فرهنگ سرزمینی و روح زمانه در قضیه دخیل است که تصمیم نهایی را پیچیده و سرنوشت‌ساز می‌کند.

ابتدا بسیاری از مردم و هواداران آیِنده شک نداشتند که او کشته شده. از جمله مارکز، یا «هورتنسیا بوسی» (تنچا) همسرش که در مصاحبه‌ای با نشریات بین‌المللی گفت: «سالوادور آیِنده در حال نبرد در کاخ ریاست جمهوری لامونه‌دا کشته شد. همراه کلاه ایمنی و مسلسل. این لحظات پایان زندگی او بود.»

با توجه به شواهد موجود، این روایت باورپذیر به نظر می‌آمد. به‌ویژه با نطق ماندگاری که همان ساعات از رادیو پخش شد و همه برای آخرین‌بار صدای آیِنده را شنیدند. «ورونیکا اومادا» روزنامه‌نگار، درباره روز کودتا می‌گوید: «رئیس‌جمهور سه‌بار پشت میز کارش تلفن را برداشت و با مردم از طریق رادیو صحبت کرد. برای سخنرانی آخر که در واقع به نوعی وصیتنامه‌اش بود، هیچ یادداشتی نداشت.»

آیِنده در این نطق شاعرانه گفت: «به شما می‌گویم، رفقا، رفقای سالیان دور، با آرامش می‌گویم، با آرامش درونی مطلق. من زاده نشده‌ام تا پیامبر باشم یا یک مسیح (نجات‌دهنده)، یا اینکه یک شهید باشم. من یک مبارز اجتماعی هستم که وظیفه‌ای بر دوشش قرار گرفته. وظیفه‌ای که مردم به من داده‌اند. روشن بگویم تا بدانند آن‌هایی که می‌خواهند مسیر تاریخ را منحرف کنند و به اکثریت جامعه شیلی احترام نمی‌گذارند. بی‌آنکه بخواهم نقش یک شهید را داشته باشم، به آن‌ها یادآوری می‌کنم که من یک قدم هم عقب نمی‌روم. مونه‌دا را ترک نخواهم کرد، مگر پس از پایان وظیفه‌ای که مردم به من سپرده‌اند. من آلترناتیو دیگری ندارم. فقط با کشتن من می‌توان من را از اجرای کامل برنامه مردم بازداشت.»

اینجا آیِنده – چنان که هر سیاستمدار باشرافتی باید- به صراحت اعلام می‌کند که گرچه خشونت را رد می‌کند ولی تا پای جان از رأی مردم دفاع خواهد کرد. این در حالی بود که صدای او بارها به خاطر انفجار خمپاره‌هایی که بر کاخ می‌ریخت قطع شد.

کمی پیش‌تر رئیس پلیس شهربانی خبر داده بود که ارتش کنترل کل کشور را به دست گرفته و با توجه به این شرایط، آیِنده به وفادارانش دستور تسلیم داد. به گفته «خوان گراسز» روزنامه‌نگار اسپانیایی که آیِنده از او خواست همراه دخترانش کاخ را ترک کند، حدود ۵۰ غیرنظامی و ۲۱ نفر شامل میلیشیای سوسیالیست و چهار پلیس امنیتی در مونه‌دا مانده بودند. «آرتور گریون» از وزرای دولت، تعریف می‌کند: «بعد از نطق آخر، در سالنی جمع شدیم و آیِنده گفت: حمله هوایی به زودی شروع می‌شود. من شهیدی نمی‌خواهم. درخواست آتش‌بس کردم، کسانی که نمی‌توانند از خودشان دفاع کنند باید بروند. من می‌مانم چون به عنوان رئیس‌جمهور این وظیفه من است. رئیس‌جمهور مونه‌دا را رها نمی‌کند.»

آیِنده که از صبح زود با خبر شورش نظامیان بیدار شده بود، آن روز به جای لباس رسمی، یک پلیور یقه‌اسکی با طرح‌های قهوه‌ای و شلواری خاکستری تیره و کفشی مشکی، با یک کت راه‌راه خاکستری به تن داشت. در واپسین ساعت، سرکرده نگهبانان کلاهخود زیتونی‌رنگ خودش را به او داد تا در نبرد سرش کند و یک تفنگ خودکار آ.کا-۴۷ (کلاشنیکوف) در دست داشت که فیدل کاسترو به او هدیه کرده و رویش نوشته بود: «تقدیم به رفیق هم‌رزمم.»

آخرین همراهان او دستمال سفید به بازو بسته بودند تا در میان دود و آتش همدیگر را بشناسند. آرتور گریون می‌گوید: «وقتی در آستانه سقوط بودیم و دیگر کاری از دست‌مان برنمی‌آمد و کاخ در حال سوختن بود، آیِنده گفت: خب، خودمان را تسلیم می‌کنیم. یک صف تشکیل بدهید و یکی‌یکی بروید پایین. من آخرین نفر خواهم بود. در این موقع نظامی‌ها دیگر در راه‌پله‌ها بودند. ما تقریباً ۳۰ نفر بودیم و من نفر آخر بودم، بنابراین همه‌چیز را دیدم. لحظه‌ای که آیِنده به خودش شلیک کرد را به یاد دارم. نه‌اینکه خودِ آن لحظه را ببینم، ولی وقتی صدای شلیک را شنیدم متوجه شدم او بود که مُرد. انریکه هوئرتا که سرپرست کاخ بود فریاد زد: رئیس‌جمهور مرده! من برگشتم و دیدم او مرده. بعد در حالی که من به بیرون کشیده می‌شدم، پاتریسیو گیخون برگشت و کنار رئیس‌جمهور ماند. آیِنده روی کاناپه نشسته و مسلسل را بین پاهایش نگه داشته بود و سرش کاملاً باز و خُرد شده بود. جمجمه‌اش از هم پاشیده بود.»

«هرالدو مونیز» هم در کتاب مرجع «سایه دیکتاتور» این روایت را تائید کرده و می‌نویسد وقتی آیِنده تمام همراهان را از طبقه دوم به پایین فرستاد، خودش در اتاقی به نام «استقلال» مانده بود: «لحظاتی بعد، در حالی که دکتر پاتریسیو گیخون با عجله به اتاق استقلال برگشت تا یک ماسک گاز بردارد، دید بدن رئیس‌جمهور آیِنده روی یک صندلی شدیداً درهم پیچیده است. او با اسلحه خودکارش که بین زانوهایش قرار داشت، دو گلوله به زیر چانه شلیک کرده بود. تنها شاهد خودکشی که این راز را سه دهه نگه داشت، دکتر گیخون بود. او اسلحه را برداشت، کنار جسد آیِنده گذاشت و منتظر رسیدن ارتش شد. بنابراین او در مقام یک پزشک می‌توانست مرگ رئیس‌جمهور را گزارش دهد.»

این اتفاق چند دقیقه به ساعت ۲ بعد ظهر رخ داد. سالوادور آیِنده در هنگام مرگ ۶۵ ساله بود.

روایت آخرین همراهان آیِنده، همگی مبنی بر خودکشی او است؛ هرچند در لحظه اتفاق هیچ شاهد عینی در اتاق استقلال نبوده. نتیجه بررسی‌های دستگاه قضایی شیلی که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد هم این مسئله را تائید می‌کند.

اما «ارنستو سالامانکا» از اعضای سابق کادر اتحاد مردمی، ضمن اشاره به غیرممکن‌بودن مقاومت در برابر ارتش، از تصمیم آیِنده انتقاد می‌کند: «او و همراهانش نشان‌دادند که شجاع هستند و تا آخر مبارزه می‌کنند. ولی فکر می‌کنم آیِنده‌ی زنده بیشتر برایمان مفید بود. چون آیِنده‌ی مرده، مرده بود دیگر. اما اگر زنده بود و در سفارتی خارجی مخفی می‌شد یا به خارج کشور می‌رفت، با تمام اعتبار یک رئیس‌جمهور، می‌توانست به ما کمک کند و دیکتاتوری این‌قدر قوی نمی‌شد.»

در مقابل، هرالدو مونیز در سایه دیکتاتور، از منطق دیگری می‌نویسد: «به دلیل آگاهی از شکست، او خواستار قیام مسلحانه نشد؛ زیرا می‌دانست که نتیجه‌اش حمام‌خون خواهد بود. در همان زمان مصمم بود که به خود اجازه ندهد زنده دستگیر شود، مبادا حضور او باعث قانونی‌بودن فتنه شود.»

آیِنده در نطق آخرش پس از درود به شیلی، مردم، و کارگران گفته بود: «این‌ها آخرین حرف‌های من است و اطمینان دارم از جان گذشتگی من بی‌حاصل نخواهد ماند.» «پاتریشو گوسمان» فیلمساز مشهور شیلیایی، در همین راستا می‌گوید: «مرگ پایان کار نیست… خودکشی او از سر ناامیدی یا حرکتی رمانتیک نبود. این یک اقدام واقع‌بینانه بود که نشان می‌داد در مشی سیاسی نباید مقابل غیرممکن سر خم کرد.»

 

معرفی فیلم: آیِنده در هزارتویش

«میگل لیتین» کارگردانی که پیشتر کتاب سفر مخفیانه‌اش بهشیلی رامعرفی کردیم، سال ۲۰۱۴ فیلمی داستانی به نام «Allende in his Maze» درباره آخرین ساعت‌های زندگی آیِنده ساخت که متأسفانه هنوز به فارسی ترجمه نشده.